-
۲۶) تاریخچه ۱
شنبه 13 تیرماه سال 1388 22:37
بد نیست یه مروری به گذشته داشته باشم که ببینیم چی شد که به عادت زشت خودارضایی گرفتار شدم. چون طولانیه در چند بخش مینویسم که هم شما خسته نشید از خوندنش هم دست بنده یهو فلج نشه! داستان از این قراره که: از بچگی پدر مادرم جفتشون کار میکردن. واسه همین خیلی وقتا که مادربزرگم یا خالم منو از مهدکودک برمیگردوندن خونه یکی دو...
-
۲۵) جوابیه
جمعه 12 تیرماه سال 1388 12:07
این پست رو اختصاص میدم به جواب به دو تا از نظرها. یکیش مربوط میشه به فضول خان عزیز. خواسته بودی نظرات تبلیغاتی رو تایید نکنم. منم باهات موافقم اما دیدیم لااقل آمار نظرها بالا نشون داده میشه و کمی ظاهرسازی بد نیست. والا خودمم وقتی میرم میبینم یه خروار نظر دارم که 99.99 درصدش تبلیغات شر و وره واقعا کفری میشم. اما به...
-
۲۴) عشق ممنوعه
پنجشنبه 11 تیرماه سال 1388 12:13
چند روزیه ناخودآگاه سر میزنم به بلاگ های عشقولانه( بعد اون شکست عشقی که داشتم). امروز چشمم به یه وبلاگی افتاد به نام " عش ق ممنوعه " وقتی خوندمش یه حالی شدم و واسش اینطور نظر گذاشتم: " واقعا احساس میکنی این عشقه؟ !! میفهمم آدما گاهی کر و کور میشن. اگه از من میپرسی که میدونم نمیپرسی اسم کار تو هوسه اسم...
-
۲۳) چه کنم؟
پنجشنبه 11 تیرماه سال 1388 00:30
میخوام یه کم به محتوای وبلاگ سمت و سوی واقعیشو بدم. البته با کمک شما! یه کم نظر بدید تا بدونم باید چیکار کنم. چطوره از خودم بگم و تجربیات ترک کردنم؟ یا روشهای ترکی که به کار بردم؟ بالاخره باید به یه سمتی پیش بره دیگه. قدمهای اول رو من برمیدارم. شما هم با نظراتون راهنماییم کنید! راستی دم فضول خان هم گرم بابت مطلب...
-
۲۲) خاطره
پنجشنبه 11 تیرماه سال 1388 00:22
الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم ز تاب آتش دوری شدم غرق عرق چون گل بیارای باد شب گیری نسیمی زان عرق چینم چقد خاطره از خودش جا گذاشته! همشون بمونن یادگاری؟ یعنی سهم من از اون فقط حسرت و یه مشت خاطره بود؟ قربونت برم خدا از مصلحتت بی خبرم و به تقدیریت بی چون و چرا تن میدم؛...
-
۲۱) کمی هم عاشقانه!
سهشنبه 9 تیرماه سال 1388 20:38
امروز یکی از گندترین و در عین حال سخت ترین روزای زندگیم بود. میدونم این وبلاگ جای این حرفا نیست و اگه الان وبلاگ توبه جلو چشماتونه به خاطر چیز دیگه ایه. اما چه کنم که اگه این چند خط رو هم اینجا ننویسم داغون میشم. بدجوری تنها شدم، تنهاتر از همیشه! بالاخره بعد از 4 سال فاتحه ی یه عشق قشنگ و پاک خونده شد. خیلی سخته...
-
۲۰) سلام
سهشنبه 19 خردادماه سال 1388 02:37
دلم نیومد امشب رو راحت از دست بدم. اول تصمیم داشتم وقتی 40 روز پاک موندم بیام و یه پست بزارم، بعد تصمیمم شد وقتی 70 روز گذشت، بعدش گفتم وقتی 100 روز گذشت. بالاخره امشب اومدم. آره درست می خونید. بعد از قریب 10 سال کلنجار رفتن با خودم بالاخره تونستم. امشب 100امین شبیه که بدون تنفر از خودم میخوام بخوابم. رکورد قبلیم 43...
-
۱۹) دفعه ی (n+1)ام - روز سی و یکم
یکشنبه 24 شهریورماه سال 1387 00:31
در طول روز مدام دارم به آرزوهام فکر می کنم. آرزوهای بزرگی دارم، خیلی بزرگ. البته شاید فقط واسه من بزرگن ولی همه ی آدما بالاخره آرزو دارن. وقتی غرق می شم تو رویاهام یه جاهایی می بینم واسه رسیدن بهشون زیاد فاصله دارم. بیشتر که فکر می کنم می بینم کم فرصت از دست ندادم. یکی از دوستام می گفت آدم بعد از یه سنی تازه به خودش...
-
۱۸) دفعه ی (n+1)ام - روز سی ام
جمعه 22 شهریورماه سال 1387 23:40
گر از این منزل ویران به سوی خانه روم دگر آنجا که روم عاقل و فرزانه روم زین سفر گر به سلامت به وطن باز رسم نذر کردم که هم از راه به میخانه روم از امروز تصمیم مهمی گرفتم؛ اینکه روزی 10 آیه از ترجمه ی قرآن رو بخونم. از سوره ی فاتحه الکتاب شروع کردم که 7 آیه داشت، 3 آیه هم از سوره ی بقره خوندم. نمی خوام شعار الکی بدم ولی...
-
۱۷) دفعه ی (n+1)ام - روز بیست و هشتم
پنجشنبه 21 شهریورماه سال 1387 00:29
یکی از چیزایی که تو مملکت ما بهش 2 زار هم بها نمیدن، مسئله ی ازدواج جووناس. آخه من نمی فهمم مثلا مملکتمون اسلامیه ها. چند تا نظر در مورد ازدواج بین جوونا وجود داره؛ اینا رو از خودم در نمیارم با دوستام که گاهی صحبتش پیش میاد یا مطالعاتی که داشتم از اونجا میگم: 1- یه عده که اصلا از ریشه با ازدواج مخالفن. اگه از این...
-
۱۶) دفعه ی (n+1)ام - روز بیست و سوم
شنبه 16 شهریورماه سال 1387 01:28
خیلی دیر وقته. چند شبه هیچی ننوشتم. نه اینکه نخوام یا حرفی نداشته باشم، نه؛ فرصتشو نداشتم. چند روزه سرم واقعا شلوغه. خوبه! هر چی آدم سرش شلوغ تر باشه بهتره. اینجوری فکرای ناجور کمتر به سراغ آدم میاد. احساس می کنم هر روز که می گذره تنفرم نسبت به گذشتم بیشتر میشه. هر وقت فکرشو می کنم چه زمانهایی رو از دست دادم، چه...
-
۱۵) پاسخ به نظر یکی از دوستان ( معتاد)
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1387 22:06
سلام دوست عزیز از یه طرف خوشحالم که دارم با کسی حرف می زنم که مشکل منو داره و همو درک می کنیم از یه طرف هم ناراحت واسه اینکه چرا من و تو و خیلی های دیگه به این گناه گرفتار شدیم . نمی دونم رابطت با خدا چقدر قویه ولی همین که اراده کردی معلومه خدا بهت نظر خاصی داره . امیدوارم اهل روزه باشی.الان خیلی وقت خوبیه واسه ترک...
-
۱۴) دفعه ی (n+1)ام - روز نوزدهم
دوشنبه 11 شهریورماه سال 1387 22:40
هلول ماه رمضان مبارک الان که مشغول نوشتن هستم ساعت ۱۰:۰۶ شبه. تمام بدنم درد می کنه از بس امروز خسته شدم، ولی گفتم یه چهار خط بنویسم و بخوابم. آخه این خستگی ها قابل تحمله ولی خستگی بعد از استمناء واقعا غیر قابل تحمله. یادمه اون اوایل که تازه این گناه رو شروع کرده بودم بعد از انجامش احساس کسلی می کردم اما نه خیلی. ولی...
-
۱۳) دفعه ی (n+1)ام - روز هفدهم
یکشنبه 10 شهریورماه سال 1387 01:01
17 روز گذشت و همچنان تو ترکم. تو این چند سال که دچار این بیماری بودم یه چیزی رو خوب یاد گرفتم؛ این که گول این اعداد رو نخورم. اعدادی که هر چی بزرگتر میشه، غرور آدم بیشتر میشه؛ همین عددایی که برای خودم هر روز می شمردم که مثلا 17 روز تو ترکم. ارادم از اولش ضعیف بود. واسه همین معمولا بعد از یه هفته که می ذاشتم کنار،...
-
۱۲) دفعه ی (n+1)ام - روز چهاردهم
پنجشنبه 7 شهریورماه سال 1387 00:32
قرار بود یه شب سر فرصت در مورد کنترل فکر بگم. میشه کنترل فکر رو این طور تعریف کرد: جهت دهی مثبت به افکاری که در ذهنمون شکل می گیرن و اجتناب از تمرکز روی جوانب منفی یک موضوع. البته این تعریف منه، همین الانم ساختمش ولی بهش اعتقاد داشتم و دارم. برای اینکه بیشتر دربارش توضیح بدم می تونم مثال های زیادی بزنم. مثلا دارم تو...
-
۱۱) دفعه ی (n+1)ام - روز سیزدهم
چهارشنبه 6 شهریورماه سال 1387 00:43
آدم هر چی بزرگتر میشه مشکلات و گرفتاریهاش بیشتر میشه. دغدغه هاش هر روز بیشتر از روز قبل میشه. وقتی هم که میاد دو روز آرامش پیدا کنه، گرفتاری جدیدی براش پیش میاد. می دونم این دنیا جای خوشی نیست محل امتحانه اما به خدا خودمونم مقصریم. نمیشه تقصیر خدا انداخت که بگیم این چه دنیاییه؟ اونچه که مسلمه زندگیهامون پر از اضطراب...
-
۱۰) دفعه ی (n+1)ام - روز یازدهم
دوشنبه 4 شهریورماه سال 1387 00:23
امشب از نظر روحی حالم خیلی بده. شبایی که اینجوریم دوست دارم زود بخوابم. قربون خدا برم که همه چیزش حکمت داره. وقتی می خوابم لااقل واسه چند ساعت غم هامو فراموش می کنم. بعدشم که بیدار می شم غمه کمتر شده. البته بستگی داره موضوش چی باشه ولی به هر حال یه کم تسکین پیدا می کنه. امشب چقدر نوشته هامو خط می زنم. انگار نمی خوام...
-
۹) دفعه ی (n+1)ام - برگشتم
شنبه 2 شهریورماه سال 1387 22:45
این 10 روز که باز تو ترک بودم اما نیومدم خیلی سخت گذشت. 2-3 بار نزدیک بود باز دست از پا خطا کنم ولی خدا رو شکر به خیر گذشت. به اندازه ی 10 روز پاک شدم. سخت به دستش آوردم نباید بزارم دوباره آسون از دست بره.
-
۸) دفعه ی (n)ام - شکستم!
چهارشنبه 23 مردادماه سال 1387 22:30
فقط 9 روز! دستمو دراز کرده بودم. تا نزدیکیای خوشبختی رفتم اما اون دیگه باهام غریبه شده. همه دارن بهم می خندن حتی این صفحه کلید هم مسخرم می کنه. می رم! باز از نو می سازم.غیر از این راهی ندارم. یا مرگ یا ترک! می رم و 9 روز دیگه برمیگردم.
-
۷) دفعه ی (n)ام - روز نهم
سهشنبه 22 مردادماه سال 1387 00:24
پنجشنبه صبح امتحان دارم. میان ترمه ولی تاثیرگذاره. 2ترم پیش با افتادن دو تا درس 3 واحدی بدجور عقب افتادم؛ هرچند عقب افتادگیام تو دانشگاه به این یه مورد برنمی گرده. قصد دارم 6 واحدی که تابستون برداشتم رو پاس کنم. انشاالله. یه چیزی که به تجربه برام ثابت شده اینه که استمناء تمرکز رو بدجور ازم می گرفت. نمی دونم چطور بگم...
-
۶) دفعه ی (n)ام - روز هشتم
دوشنبه 21 مردادماه سال 1387 01:09
امسال هوا اوضاش عجیب غریب بود.اون از زمستون با اون سرمای کم سابقش، اینم از تابستون فوق العاده گرمش. اما یه شب بهاری رو هیچ وقت یادم نمیره. همین امسال؛ عجب باد و طوفانی شده بود. لای پنجره که یه نمه باز می موند صدای زوزه ی باد خونه رو بر می داشت. اما خب معلومه مثل همیشه زیاد طول نکشید و زودی آروم شد. میگما کاش افکارمون...
-
۵) دفعه ی (n)ام - روز ششم
جمعه 18 مردادماه سال 1387 21:38
امروز از صبح تا عصر تو خونه تنها بودم. صبح که از خواب پا شدم مطمئن بودم دوباره فکرای منفی سراغم میاد. 2-3 بار هم اومد ولی فوری به خودم اومدم و گفتم "اعوذ بالله من الشیطان الرجیم" پناه می برم به خدا از شر شیطان رانده شده. گمون کنم خیلی کمکم کرد انگار آبی بود که رو آتیش ریخته شد. می دونستم که باید خودمو سرگرم...
-
۴) دفعه ی (n)ام - روز چهارم
پنجشنبه 17 مردادماه سال 1387 14:36
باید کم کم عادت کنم؛ عادت کنم به یه زندگی جدید. به یه زندگی که توش راحت باشم. به زندگی که به خاطر یه لذت چند ثانیه ای، چندین روز دچار عذاب وجدان نباشم. کاش فقط عذاب وجدان بود( که البته خود این عذاب واسه خودش جهنمیه) اما هزار تا درد و گرفتاریه دیگه هم دنبالش هست؛ هم جسمی، هم روحی. کمردرد، خواب آلودگی، سستی و ضعیف شدن...
-
۳) دفعه ی (n)ام - روز سوم
سهشنبه 15 مردادماه سال 1387 23:51
بعد چند وقت نرفتن به باشگاه امروز دوباره رفتم باشگاه. وقتایی که باشگاه می رم احساس خوبی دارم، سرزنده ترم و افکار منفی کمتر سراغم میاد. امروز یه کار دیگه هم کردم: تو خیابون هر دختر یا زنی از جلوم رد شد سعی کردم اصلا نگاش نکنم؛ البته قبلا هم نگاه نمی کردم ولی گاهی اتفاقی چشمم به سر و وضع ناجورشون می افتاد. نمی خوام بگم...
-
۲) دفعه ی (n)ام - روز دوم
دوشنبه 14 مردادماه سال 1387 16:24
امروز روز دومیه که تو ترکم. باراول نیستا. بار n امه! آخه یکی نیست بگه اینم مرض بود ما گرفتیم. به قول یکی از بچه ها همه رو برق می گیره ما رو چراغ نفتی. اما می گن 100 بار اگر توبه شکستی بازا. چقدر این جمله رو دوست دارم. بیشتر شبیه شعره، یعنی یه مصرع از شعر. چون بار عاطفی داره میشه اسمشو شعر گذاشت. نمی شه؟ ولی این بار...
-
۱) دفعه ی (n)ام
جمعه 11 مردادماه سال 1387 13:39