زین توبه که صد بار شکستم توبه

9 سال تباهی و 1000 بار عقبگرد. می خوام سد نتونستن رو بشکنم، بارها خواستم ولی نتونستم. هر کی هستی، هر چی بودی خوش اومدی!

زین توبه که صد بار شکستم توبه

9 سال تباهی و 1000 بار عقبگرد. می خوام سد نتونستن رو بشکنم، بارها خواستم ولی نتونستم. هر کی هستی، هر چی بودی خوش اومدی!

۴۵) اندرز

امروز عصر تو هوای بارونی رفتم انقلاب (ناف کتاب فروشیا) واسه خرید یه کتاب. بیشتر از ده تا مغازه سر زدم ولی پیداش نکردم. در عوض مدام تو گوشم صدای پچ پچ مانندی میشنیدم "سی دی، سی دی سوپر"!

هر بار که اینا زر می زدن منم یاد غلطای گذشتم می افتادم. آخه یه زمانی تا یکی در گوشم می گفت سی دی من یهو ضربان قلبم می رفت بالا که الا و بلا باید من یه سی دی ازش بخرم و زودی برسم خونه و تماشاش کنم. واقعا اعتیاد بد چیزیه. هم پول آدمو می گیره، هم آبروشو. هم جسم آدمو نابود می کنه هم روحشو. گاهی که سر عقل میایم (که البته خیلی کم پیش میاد!) با خودم می گم که چرا کلی از وقت زندگیمو که خدا بهم داده بود صرف یه سری لذات چند لحظه ای کردم.

چند سال پیش که با چند تا وبلاگ ترک خودارضائی آشنا شدم تو یکیشون یه حرف جالبی دیدم که نویسندش نوشته بود دیدین فیلمای اون جوری و همراهش ارضا کردن خودمون مثل خوردن پسمونده ی غذای دیگرون می مونه.

واقعا حقیقت رو نوشته بود. فکرشو کنید یکی دیگه حال و حولشو کرده و احیانا پولی هم به جیب زده، اونوقت ما نشستیم و تو خیالمون با تصاویرشون حال می کنیم. بابا ما که دستمون بهشون نمیرسه لااقل دیگه خودمونو تباه نکنیم. این حرفا رو به خودم زدما. آخه کسی نیس یه کم نصیحتم کنه مجبورم خودم خودمو نصیحت کنم.

سخن حضرت علی رو داشته باشید (خطبه ی 89 نهج البلاغه):

"

و بدانید کسیکه که از خویشتن کمک و یاری نشود (خداوند او را مساعدت و همراهی ننماید و قوه ی عاقله او را بر نفس اماره اش غلبه و توانایی ندهد) تا اینکه از جانب خود پنددهنده و جلوگیرنده (از معاصی) ایجاد شود. هیچوقت از غیر خودش برای او نه منع کننده از گناه و خطاها خواهد بود و نه نصیحت و اندرزدهنده ای پیدا می شود.

"

۴۴) عکس های آنچنانی

امروز یه سر زدم به وبلاگ تلنگرهای کاتوره ای که اسم جالبی هم داره. دیدم داوود تو پست آخرش چند تا عکس ساده از مسجد جامع  چهلستون گذاشته. تو نگاه اول یه آرامش خاصی بهم دست داد بعدش با خودم فکر کردم دلیل اینکه این عکسا رو اینجا گذاشته چی میتونه باشه؟ یه لحظه دیدم همین آرامش چند ثانیه ای و تلطیف روح می تونه بزرگترین دلیلش باشه. دمت گرم داوود جون!

نمیدونم چقد با من هم عقیده اید ولی به نظر من جذابترین تصاویر مادی، تصاویر سکسیه! اگه با من مخالفید یا دارید به خودتون دروغ میگید، یا غریزه ی جنسی ندارید، یا اینکه تصاویر خیلی والایی دیدید که از جنس دنیای مادی نبوده و شما رو به مرحله ی متعالی از انسانیت رسونده.

مطمئنا واسه من و امثال من دیدن صحنه های سکسی تبدیل شده به یه عادت زشت و دست و پا گیر. من هر جوری که فکرشو کردم دیدم نمی تونم منکر جذابیت و رنگ و لعاب این تصاویر بشم!

یادمه بارهای بار وسوسه هام از یه فکر مزخرف شروع شده. اینکه بشینم پای کامپیوتر و با یه فیلترشکن برم جاهایی که نباید برم. درست این لحظه، که این افکار اومده تو سرم آغاز کلنجار رفتانای من با خودمه که بشینم پای کامپیوتر یا نه! خیلی لحظات سخت و سرنوشت سازیه. گاهی موفق بودم که از فکرش بیام بیرون گاهی هم نبودم اما به جرات می تونم بگم که وقتی تنهام این افکار پلید خیلی بیشتر به مغزم خطور می کنه. باید بگم شیطون هم خوب می دونه چه وقتی سراغ آدم بیاد و چه جوری گناه کردن رو واسه آدم زیبا جلوه بده.

خوبه که اینجا آیه ی 43 سوره ی انعام رو بزارم:

هنگامی که مجازات ما به آنها رسید خضوع نکردند (و بیدار نشدند تا تسلیم واقعیات شوند) چون دلهایشان (در اثر تکرار اعمال ناروا) قساوت یافته و شیطان هر کاری را که انجام می دادند در نظرشان زینت می داد. 

"

فقط ترجمشو نوشتم. راستشو بخواید شرمم اومد تو یه همچنین وبلاگی که صحبت از خیلی ...ها شده آیه ی خدا رو بنویسم.

خدا هممونو ببخشه

التماس دعا!!

۴۳) نگاه عشق

کم کم دارم به این دخترک مشکوک می شم. همون که تو پست قبلی ازش گفتم. آخه اولش گفته بود که اهل ناز کشیدن و این چیزا نیس تازه فقط هم تک می زد ولی حالا مدام زنگ می زنه. منم که جواب ندادم. اگه تهران بود شاید وسوسه می شدم که جواب بدم ولی وقتی شماله می خوامش چی کار؟ الان که درگیره پروژه ی کارشناسیمم. شمالم کجا بوده. اه! امان از این وسوسه!!

یه کتاب از علی بهزادی به اسم " روزی که دریا غرق شد " می خوندم، خرده داستانی توش هست به نام " نگاه عشق". متنش اینه:

"

زمانه ای شده که تیرهای نگاه معشوق، عاشق را نمی کشد.

حتی او را مجروح هم نمی کند.

زمانه ای شده که شعرهای شورانگیزهم در معشوق اثر ندارد.

و معشوق اشارت های ابروی عاشق را درک نمی کند.

زبان رایج زمانه پول و خانه و زر و جواهر است.

زمانه ای شده که آنها که می خواهند در عشق موفق شوند

نزد جراحان زیبائی می روند.

تا ضمن کوچک کردن بینی،

لبخندی بر گوشه لب شان و اشاراتی بر ابرویشان بنشاند.

زمانه زمانه ی زیبائی های ساختگی است.

اما همه زبان خانه و طلا و جواهر را خوب می فهمند.

و اینها همان چیزهایی است که شاعران با احساس آنها را ندارند.

"

۴۲) هوس س.ک.س یا هوس شارژ؟

 دو سه سالی میشه که به چت روما سر نزده بودم. چند روز پیش که بعد مدتها رفتم، دیدم محیطش نسبت به قبل افتضاح تر شده. از هر 5تا پی ام 3تاش پیرامون س.ک.س ه و از این 3تا هم یکیش پیشنهاد هم جنس بازی و دیگر کسافت بازیاس. البته قبلنا هم بود ولی حالا بیشتر شده. چی بگم؟ من که به بعضیاشون حق می دم. چه کنن بدبختا؟ مگه این مملکت به ظاهر اسلامی راه سالم و در عین حال همواری باز گذاشته؟ یه مشت پیر پاتال دارن واسه ملت تصمیم می گیرن. اصلا یادشون نمیاد وقتی خودشون جوون بودن چه شیطونایی بودن!

بگذریم! امروز با یه دختره آشنا شدم. البته 7ماه پیش یه بار باهاش تلفنی حرف زده بودم.

 بچه ی شماله. گفت تا عید تهران نمیاد و گیر داد که من برم اونجا ببینمش. منم که گفتم درس دارم و از این شر و ورا! اونم در اومد گفت من مهره ی مار دارم تا آخر هفته می کشمت اینجا! منم تو دلم گفتم به همین خیال باش. هنوز چند ساعت نگذشته بود که تک زد به موبایلم ( خودش که زنگ نمیزنه دخترک ) در اومد گفت یه سوال بپرسم راستشو می گی؟ گفتم آره. گفت تا حالا س.ک.س داشتی؟!!!

ما رو می گی وا موندیم،لامصب بزار یه چند روز بگذره.

حالا خیال نکنید عاشق چش و ابروم شده بود، کارت شارژ می خواس!!!

مهره ی مارش این بود. کلی هم از هیکل و قیافش تعریف کرد ( از خود مچکر!!!)

منم بهش گفتم اگه من پول داشتم برات کارت شارژ بگیرم، می رفتم زن می گرفتم که دیگه محتاج توی عوضی نباشم قط کردم و دیگه هم بهش زنگ نخواهم زد!

یکی از دوستام یه بار تو مترو این بحثا رو پیش کشید و به من گفت که چقد احمقم واین حرفا رو بریز دور. منم که هیچ وقت تو بحث کم نمیارم بهش گفتم آخرین باری که س.ک.س داشتی کی بود؟ گفت چند ماه پیش. گفتم چقد خرجت شد؟ گفت 75تومن تو جیبم بود، 70تومنش رفت!

بهش گفتم خاک بر سرت من احمقم یا تو؟ 6روز تموم کار کردی پول درآوردی، همشو واسه نیم ساعت دادی به اون. واقعا که زور داره آدم کلی خرحمالی کنه و بعد اون زنیکه در عرض نیم ساعت به اندازه ی یه هفته کار کردن تو پول در بیاره. کار ندارم که باز شروع کرد واسه من توجیه کنه ولی معلوم بود که ته دلش بهش زور اومده.

فکر نکنید من مخالف رابطه ی جنسیم ولی نه اینطوری. بهترین راهش همونه که اسلام گفته، البته اسلام واقعی نه اینی که تو جامعه ی ما داره پیاده میشه. از من به شما نصیحت اگه از این پولا دارید برید زن بگیرید به خدا زن خودتون بیشتر بهتون حال میده تا این زنیکه ها! البته صیغه هم خوبه. اگه گیرتون اومد از دست ندید. مسائل بهداشتی وایمنی رو هم رعایت کنید!!!

یاد این بیت زیبا افتادم و خودم هم زیباترش کردم:

یادمان باشد اگر ... شدیم

                       طلب س.ک.س ز هر بی سر و پایی نکنیم

۴۱) بازم هوس!

دیشب یه خواب هوس آلود دیدم. خواب دیدم که باز عهدمو شکستم و کارای بد بد کردم. جالبه که تو خواب هم همون حس پشیمونی بعد گناه به سراغم اومد. باز داشتم به خودم فش می دادم که یه هو بیدار شدم. خیلی لحظه ی قشنگی بود وقتی دیدم که همش یه خواب بوده!!!

داشتم بااااااااال در میاوردم!

آخیییییش خدا رو شکر!

یه چیز جالب تر اینکه همین چند دقیقه پیش باز آقا هوسه اومد سراغم. پشت کامپیوتر بودم که از جانب یه موجود خبیس وسوسه شدم که برم یه چار تا سایت ... دید بزنم. نزدیک هم بود که برم اما یهو یاد خواب دیشبم افتادم و باقی قضایا...

خدا جون خیییلییی دوست دارم!

۴۰) وقتی که نبودم!

این چند وقت که نبودم دوستانی لطف کرده بودن و نظر گذاشته بودن. خیلی ازشون ممنونم و شرمنده که نبودم تا جواب نظرتاشونو بدم. رها حرفای قشنگی زده بود اینجا می ذارمش. من که خیلی استفاده کردم و مصمم تر شدم. شمام بخونید ضرر نمی کنید:

"

سلام داداش عزیزم
من هم این ممکلت متنفرم
اشتباه نشه من عاشق ایرانم
ولی از این اوضاع خفقان که مملکت رو گرفته متنفرم
به قول شما اگه یه نفر اومده بود درست درمون
موقع بلوغ به ما گفته بود که چی به چیه
حس غریزی چیه
شهوت چیه
ما در قبال این حس چه باید بکنیم
و چه جوری افسارش رو به دست بگیرم
تو دوران بلوغ چی کار هایی بکنیم
و چه کارهایی نکنیم
و از این جور حرفها
ولی کسی نگفت
حتی پدرم
حتی مادرم
نمی دونم چرا
ولی این مهم نیست
ما باید چرا رو  ول کنیم
به چگونه بچسبیم
چگونه باید با این مساله کنار بیاییم
داداش گلم اگه این ممکلت درست حسابی بود
و واقعا اسلام توش رعایت میشد
همه باید تا سن بیست ازدواج کرده بودن
ولی حیف که یه عده ادم به اسم اسلام و با یه کیلو ریش
حقی از مردم خودن که نمی دونم جواب خدا رو چی می خوان بدن
می بینی دل  منم عین شما خونه
اگه این مملکت درست حسابی بود
همه ما باید تا سن بیست سالگی ازدواج می کردیم
نه اینکه پسر خاله من سی سالشه و هنوز هیچی خبری از زن و بچه و .... نیست
داداش گلم به خاطر این بی خبری تو دبیرستان ما
من فهمیدم که دوستای پسرم با هم رابطه داشتن
اصلا برات قابل درک هست
اگه بدونی کسی که یه روزی بقل دستت بود
نماز می خوند
مادرس چادری بود
پدرش مومن بود
رفت و با یه پسره دیگه ...
الله اکبر
به خدا فکرش هم پشتم رو می لرزونه
من می دیدم که داره درسش روز به روز ضعیف می شه
اما هیچ کاری نتونستم بکنم
الان جز افسوس چیزی ندارم به خدا بگم
داداش عزیزم
من دردام خیلی بیشتر از این حرفاست
اگه بخوام بگم
تا صبح باید بنویسم
ولی داداش گلم باید ترک کنی
من الان خودم دارم شش ماه رو تموم می کنم
ولی خیلی از چیزها رو نشستم با خودم دو دوتا کردم
ترک کردم
تمومش کردم
باید تمومش کنی
حتما
من هم همیشه
در کنار شما هستم
اگه هم کاری داشتی در خدمتم
تا بعد خداحافظ

"

منم بهش میگم درسته که من به خاطر خیلی مسائل از این مملکت شاکیم اما به خاطر بودن تو سرزمینی که دوستای گلی مثل تو با طرز فکرای روشن توش زندگی می کنن به خودم می بالم.

موفق باشی!

۳۹) چرند و پرند

صبح تا شب، شب تا صبح بشین برنامه ریزی کن که فلان کارو بکن بهمان کارو نکن که چی؟ که زندگی طبق خواسته ی خودمون پیش بره؟ نمیشه والا!

تو اطرافیام هیچ کسو ندیدم که مثل خودم تو زندگیش برنامه ریزی داشته باشه. اما همیشه دیدم که اونا چه طور از زندگیشون لذت می برن و من دیوانه چند وقت یه بار به سرم میزنه و می خواد قید همه چیز و همه کسو بزنم.

یه مشت چرندیات واسه مخ خودم تعریف کردم که احساس می کنم دارم هر روز بیشتر از روز قبل پس می رم. مگه چه اشکالی داشت مثل سابق خیابون گردی می کردم، روزی 3-4 نخ سیگار می کشیدم، کار می کردم، پول در میاوردم، دستم تو جیب خودم ، دختربازیم سر جاش بود، هر وقت دلم می خواست چت می کردم، چند وقت یه بار فوتبال بازی می کردم، موسیقی رو ادامه می دادم، شعر می خوندم. آخ هوس کردم! اخوان روحت شاد:

"...

هر شکستی قصه ای دارد، صدایی نیز

زیر این گنبد صداها بیشتر پیچد.

این صداها گرچه می گویند

چون کمندی می شود، بی رحم و کافرکیش

تا به کیفر بیشتر بر گردن آنکو

بیشتر بی رحم و کافرکیش تر پیچد.

لیک می بینی به چشم خویش

غلبا بر گردن آن ناتوان تر کو

بیشتر درویش تر پیچد.

..."

هی! دمت گرم اخوان. ناز شستت!

اما حالا چی؟ افتادم دنبال یه مشت اراجیف. فکر و ذکرم شده درس خوندن و مثبت بودن . یه سری برنامه و قوانین مسخره دور خودم تنیدم و مدام بهشون چنگ می زنم. از فلان ساعت تا بیسار ساعت بهمان درس رو باید بخونم تا بلکه خیر سرم ارشد قبول شم. به خودم این حقو دادم که فقط به طور محدود از اینترنت استفاده کنم، در آن واحد فقط به یه دختر فکر کنم، دیگر به هیچ عنوان سیگار نکشم، توی خیابون دیدزنی نکنم، از علایقم بزنم که برسم درس بخونم.

ریدم تو این زندگی که برا خودم ساختم! کاش می شد همه چی رو از نو ساخت. تو آزمایشگاه که بودم بدجور زده بود به کلم. دلم می خواس از یکی انتقام بگیرم ولی از کی؟! یه زندگی سالم و خوب و معمولی داشتم ولی حالا چی شدم اسیر خیلی چیزا.

کلاسم که تموم شد زدم از دانشگاه بیرون تا یه مخ بزنم. تو دانشگاه  یکی دو تا  رو از قبل زیر نظر داشتم. خواستم برم جلو اما دیدم دل و دماشو ندارم. عصبی تر شدم. گفتم بعد از 3سال یه نخ سیگار بکشم جرئت اونم نداشتم. به یکی از بچه های پایه زنگ زدم بریم بیرون اونم عهد امروز مسافرت بود. گفتم بیام خونه یه خبر از بچه های اد لیستم بگیرم شانس ما هیچکی آنلاین نبود. فقط یه مشت آفلاین چرت داشتم مال چند ماه پیش! ما رو میگی هر کاری کردیم امروز یادی از گذشته ها کنیم نشد. گفتم لااقل بیام چار خط اینجا درد و دل کنم بلکه عقده ای از دنیا نرم!

عجب روز گندی بود. سر کلاس آزمایشگاه که بودم چند تا اسمس برام اومد که راس راسی تا مرز سکته پیش رفتم. لعنت به این زندگی که تو این سن و سال باید این همه حرص خورد. بابام چند وقته میاد بالا سرم میگه موهات داره کم پشت میشه. بهش می گم ای بابا مو می خوام چی کار دل خوش سیری چند؟

"

اما نمیدانی چه شبهایی سحر کردم

بی آنکه یکدم مهربان باشند با هم پلکهای من

در خلوت خواب گوارایی.

و آن گاهگه شبها که خوابم برد،

هرگز نشد کاید بسویم هاله ای، یا نیمتاجی گل

از روشنا گلگشت رویایی.

..."