زین توبه که صد بار شکستم توبه

9 سال تباهی و 1000 بار عقبگرد. می خوام سد نتونستن رو بشکنم، بارها خواستم ولی نتونستم. هر کی هستی، هر چی بودی خوش اومدی!

زین توبه که صد بار شکستم توبه

9 سال تباهی و 1000 بار عقبگرد. می خوام سد نتونستن رو بشکنم، بارها خواستم ولی نتونستم. هر کی هستی، هر چی بودی خوش اومدی!

۵۰) نامه بسیار زیبای نادر ابراهیمی به همسرش

اینو از وبلاگ اشک دل اینجا میذارم. چون هم خودم به نادر ابراهیمی علاقه داشتم و دارم و هم کسی به او علاقه داشت و دارد که من بسیار علاقه مند اویم!!! 

 


همسفر!

در این راه طولانی که ما بی‌خبریم

و چون باد می‌گذرد

بگذار خرده اختلاف‌هایمان با هم باقی بماند

خواهش می‌کنم! مخواه که یکی شویم، مطلقا

مخواه که هر چه تو دوست داری، من همان را، به همان شدت دوست داشته باشم

و هر چه من دوست دارم، به همان گونه مورد دوست داشتن تو نیز باشد

مخواه که هر دو یک آواز را بپسندیم

یک ساز را، یک کتاب را، یک طعم را، یک رنگ را

و یک شیوه نگاه کردن را

مخواه که انتخابمان یکی باشد، سلیقه‌مان یکی و رویاهامان یکی.

هم‌سفر بودن و هم‌هدف بودن، ابدا به معنی شبیه بودن و شبیه شدن نیست.

و شبیه شدن دال بر کمال نیست، بلکه دلیل توقف است

 

عزیز من!

دو نفر که عاشق‌اند و عشق آنها را به وحدتی عاطفی رسانده است، واجب نیست که هر دو صدای کبک، درخت نارون، حجاب برفی قله علم کوه، رنگ سرخ و بشقاب سفالی را دوست داشته باشند.

اگر چنین حالتی پیش بیاید، باید گفت که یا عاشق زائد است یا معشوق و یکی کافی است.

عشق، از خودخواهی‌ها و خودپرستی‌ها گذشتن است اما، این سخن به معنای تبدیل شدن به دیگری نیست .

من از عشق زمینی حرف می‌زنم که ارزش آن در «حضور» است نه در محو و نابود شدن یکی در دیگری.

 

عزیز من!

اگر زاویه دیدمان نسبت به چیزی یکی نیست، بگذار یکی نباشد .

بگذار در عین وحدت مستقل باشیم.

بخواه که در عین یکی بودن، یکی نباشیم.

بخواه که همدیگر را کامل کنیم نه ناپدید .

بگذار صبورانه و مهرمندانه درباب هر چیز که مورد اختلاف ماست، بحث کنیم ،اما نخواهیم که بحث، ما را به نقطه مطلقا واحدی برساند.

بحث، باید ما را به ادراک متقابل برساند نه فنای متقابل .

اینجا سخن از رابطه عارف با خدای عارف در میان نیست .

سخن از ذره ذره واقعیت‌ها و حقیقت‌های عینی و جاری زندگی است.

بیا بحث کنیم.

بیا معلوماتمان را تاخت بزنیم.

بیا کلنجار برویم .

اما سرانجام نخواهیم که غلبه کنیم.

بیا حتی اختلاف‌های اساسی و اصولی زندگی‌مان را، در بسیاری زمینه‌ها، تا آنجا که حس می‌کنیم دوگانگی، شور و حال و زندگی می‌بخشد نه پژمردگی و افسردگی و مرگ، حفظ کنیم.

من و تو حق داریم در برابر هم قدعلم کنیم و حق داریم بسیاری از نظرات و عقاید هم را نپذیریم.

بی‌آن‌که قصد تحقیر هم را داشته باشیم .

عزیز من! بیا متفاوت باشیم 

۴۹) تا حالا شده؟

شده یه وقتایی با خودت خلوت کنی و از درون احساس پوچی کنی؟

4-5ماه پیش خواهرم تو تست بازیگری یکی از هنرپیشه های معروف قبول شد. با اینکه خیلی علاقه داشت و استعداد، اما با مخالفت های شدید بابام مجبور شد بیخیالش شه. اون روزا من فقط دلم می خواس به خواهرم دلداری بدم و بهش بقبولونم که بازیگری خیلی هم ارزش نداره، حالا که نشده خودتو ناراحت نکن .

بعد از 4-5ماه حالا به این نتیجه رسیدم که اشتباه کردم اون حرفا رو بهش زدم. آخه وقتی با خودم خلوت کردم و به گذشته ها فکر کردم دیدم هیچی ندارم و هیچی نیستم. فقط یه خروار کارهای نصفه و نیمه و رها شده، یه عالمه روزها و شب های هدر رفته بدون هیچ چیزی که بتونم بهش دل خوش کنم. چه آرزوهای بزرگی داشتم و به خیلیاشون نرسیدم. دیدم هیچی ندارم. خواستم بگم حتی خدا رو هم ندارم، اما دیدم بی انصافیه. اون که همیشه بود ولی من آدم نبودم.

یه دورانی بود دلم خوش بود که اگه دنیا هم رو سرم خراب شه، باز یه خدایی هست که بتونم باهاش درد و دل کنم. اما حالا چی؟ دیگه روی این کارم ندارم.

آره اشتباه گفتم به خواهرم. رفتم و سر صحبتو باز کردم و گفتم که اگه به هنری یا به کاری علاقه داری، حتما سعی کن که بهش برسی. اگه بابا مخالفه، بیشتر اصرار کن. گفت چی شده یهو نظرت عوض شد؟ گفتم من همیشه نظرم عوض میشه!