زین توبه که صد بار شکستم توبه

9 سال تباهی و 1000 بار عقبگرد. می خوام سد نتونستن رو بشکنم، بارها خواستم ولی نتونستم. هر کی هستی، هر چی بودی خوش اومدی!

زین توبه که صد بار شکستم توبه

9 سال تباهی و 1000 بار عقبگرد. می خوام سد نتونستن رو بشکنم، بارها خواستم ولی نتونستم. هر کی هستی، هر چی بودی خوش اومدی!

۳۸) بدون عنوان!

وهاب تو پست اخیرش (جدی باشین) به نکته ی خوبی اشاره کرده.

واسه ترک کردن باید جدی بود خیلی هم جدی. به نظر من کسی که میخواد تو ترک کردنش به نتایج خوبی برسه بایستی قبل از شروع ترک حداقل نیم ساعت بشینه و با خودش خلوت کنه. هدف هاشو مرور کنه و دلایلی که باعث شد شکست بخوره تو ذهن بیاره یا بهتره که اونا رو یادداشت کنه تا دوباره مرتکب همون اشتباهات قبلی نشه. ببینه چه عواملی سد راهش شده و قبل از ترک اونا رو برطرف کنه. به عنوان یه مثال ساده اگه عکسا وفیلماى تو موبایلش باعث تحریک شدنش شده باید اونا رو پاک کنه و حدالمقدور تا یه مدت از یه گوشی ساده استفاده کنه که بلوتوث هم نداره.

ببینید دوستای من چاره ای نیست باید یه مدت به خودتون سختی بدید. واسه ماهایی که با این عادت سال ها همدم بودیم خیلی سخته که بخوایم یه شبه ترک کنیم. باید پله پله خودتونو بالا بکشید. راحت طلبی رو هم بزارید کنار! نمیشه که هیچ محدودیتی به خودتون ندید و بخواید ترک هم کنید.

بازم واسه بار هزارم میگم هیچ وقت ناامید نشید حتی در بدترین شرایط!

اگه هم پیشرفتی کردید به هیچ وجه مغرور نشید که خود من بارها از همین غرور ضربه ها خوردم.

راستی وهاب پرسیده بود جریان پست 37 چیه؟

اون پست، جوابی بود که به عشقم دادم بابت آخرین نوشته هاش. 

 

جمله ی امروز: در هر پدیده ای به دنبال موهبتی بگرد! از هر چیزی درسی بیاموز! منابع آن را کشف کن! از فرصت استفاده کن! آنچه در زندگی اتفاق می افتد به خوبی زندگی تو می افزاید. و تنفس ناآرام موجب نادرست اندیشیدن می شود، تنفس کامل، بدون مکث و آزار سبب می شود که همه وجود تو مجددا کامل، روان و آزاد شود.

۳۷) برای تو!

میدونی قصه از کجا شروع میشه؟ قصه از جائی شروع میشه که تو خودتو دست کم میگیری، از جایی شروع میشه که معنای خوشبختی رو نمی فهمی. تو نفهمیدی که من فقط با بودن اسمت هم تو زندگیم خوشبختم. نفهمیدی ماه ها دوری از تو رو به جون میخریدم تا همون چند ساعت کنارت باشم. قصه از جایی شروع میشه که من عاشقی از یادم میره. یادم میره آسون به دستت نیاوردم که حالا آسون از دستت بدم. یادم میره اگه یه دنیا دوست دارم مدام باید به زبون بیارم.

واسم نوشته بودی میری تا اینکه من خوشبخت بشم اما یادت رفته بود که تو زندگیم من فقط همین 4 سال خوشبخت بودم.

نوشته بودی که شبا تا خود اذان صبح گریه میکنی و روزا مدام سردرد داری. نازنینم مگه خودت این طور نخواستی؟ آخه من که هیچ وقت تنهات نذاشتم. ولی چرا، تنهات گذاشتم! تو بزار به حساب اینکه نابلد بودم، مغرور بودم و خودخواه.

نوشته بودی که داغون شدی. عزیز دلم حال منم بهتر از تو نیست.

نوشته بودی که زندگیتو بکن و شاد باش...

اینا حرفای آخرت بود که برام نوشتی اما بدون "هر گفتاری پایانی داره، جز گفتار عشق"

۳۶) پ.ن سودا

خواستم تو وبلاگت جواب بدم اما انگار بخش نظردهی رو بسته بودی. 

ممنون که وقت گذاشتی و نوشته های بی ارزشمو خوندی. آره من زجر زیاد کشیدم اما این آخریه داغون ترم کرده. تو لابد خوب میفهمی چی میگم. تو که درد دوری کشیدی.
مشکل اینجاس که همه مشکلاتو نمیشه با دوست داشتن حل کرد. اگه عشق درمونه پس چرا با خودش درد میاره؟
در مورد بیماریم هم حتما ترکش میکنم. چاره ای جز این ندارم.
دلم خونه از دست همه. مخصوصا از اینجا! از این کشور بسته و زشت.
من اگه یه عمر بدبخت شدم دلیلش این بود که کسی نیومد هزران سوالی که تو مغزم بود رو درست حسابی جواب بده. کسی یادم نداد چه جوری مشکلاتمو خودم حل کنم.کسی نگفت چه جوری ارضا شو. کسی یادم نداد عاشق موندنو. هیچ کس هیچی یادم نداد. حالا خودم همه چی رو فهمیدم اما چه فایده که بابتش همه چیزمو از دست دادم.
من اون دنیا حقمو میگیرم. من اون دنیا به خدا میگم که همش تقصیر من نبود...
بازم ممنون 

آهنگ وبلاگت هم خیلی قشنگه!

 

جمله ی امروز: نگران فردا مباش، فردا به قدر کافی نگرانی های خود را دارد. لزومی ندارد بر مشکلات هر روز بیفزایی.

۳۵) پ.ن فضول خان

از روزای گذار دارم میام بیرون. راستش میدونی چیه این چند روز این قدر فکرم مشغول مسائل دیگه بود که یادم رفته بود حسی به نام شهوت هم وجود داره. نمیدونم واقعا همش به خودم میگم شاید دلیل اینکه بعد از ۱۲۱روز دوباره توبم رو شکستم این بوده که بعد از اون شکست عشقی خواستم با خودم لجبازی کنم. من تو زندگی زیاد خودارضائی کردم خیلیییییییییییی زیاد. اما اون روز بر عکس همیشه اصلا بهم حال نداد. چون نه شهوتم گل کرده بود و نه ذره ای تمایل به این کار داشتم. آره لجبازی بود. نمیدونم با کی. شاید با خودم شاید با اون شایدم با خدا! ولی یادم رفته بود من بی عرضه مال این حرفا نیستم که بخوام با کسی لجبازی کنم. چند وقته دیر به دیر آپ میکنم. نه که خودم نخوام. پشت مانیتور یا کتاب که میشینم چشام درد میگیره سرم گیج میگیره. چشم پزشکی هم رفتم. گفت چشات یه کوچولو ضعیف شده. گفت زیاد ربطی به چشات نداره احتمالا ضعف عمومی داری. چمیدونم والا! 

همه امیدم به خداست. هر چی اون صلاح بدونه. 

ممنون نظر گذاشتی 

 

جمله ی امروز: دلتنگ مباش، که دلتنگی تو را از دنیا و آخرت باز می دارد. (حضرت محمد(ص))

۳۴) آخه نگفتی

    گفتی که نور چشمتم

     نگار و طول عمرتم

     گفتی که من بهارتم

     امید و عشق و یارتم  

     

     گفتی که من ستارتم

     چراغ و نور راهتم

     نگفتی که شیدات شدم؟

     خراب اون نگات شدم  

      

     گفتی که عاشق بودنت

     دلیل زنده بودنه

     اما تو عاشق نبودی

     اینم دلیل نابودی  

      

     آخه نگفتی تا ابد

     می سوزم و تو آتیشم

     نگفتی که پرپر میشم

     مث یه خاکستر میشم  

     

     آخه نگفتی نازنین 

     با خاطراتت چه کنم

     با اشک چشمام چه کنم

     با قلب پارم چه کنم 

   

جمله ی امروز: خیلی پیش آمده که وقتی صفحه های روزهای گذشته را ورق می زنم و آنها را می خوانم به اشتباهاتم پی ببرم. شاید این امکان وجود داشته باشد که دوباره خودم را قضاوت کنم؟

۳۳) روزهای گذار

این روزا تا دلتون بخواد بد بیاری میارم. اسم این روزا رو گذاشتم روزای گذار. گذار از حالت کسالت پس از خودارضائی!

انگار بعد از استمناء مشکلات بیشتر به چشم میان و آدم کم تحملتر میشه، شایدم عصبی تر. نظر شما چیه؟

پریشب اشتباهی یکی از درایوهای کامپیوترم رو فرمت کردم. کلی آهنگ و برنامه و pdf که توی چند سال جمع کرده بودم به باد رفت( البته بیشتر تقصیر یکی از بچه های ... بود که فلش ویروسیشو داد بهم و منم که طبق معمول آنتی ویروسم نصب نبود). اینقد اعصابم خورد شده بود که تا صبح خوابم نبرد. آخه یه سری فایل هم که مال خالم بود و داده بود تا براش رایت کنم پاک شد. حالا جواب اونو چی بدم؟!

 صبحش که پاشدم هنوزم حالم گرفته بود اما وقتی واسه امتحان از خونه زدم بیرون حالم بهتر شد. جاتون خالی بعدشم با بچه ها یه کم تو خیابونا چرخ زدیم و یه غذای توپ هم زدیم به بدن. تو دلم به خودم گفتم زندگی یعنی همین! نه اینکه مدام تنها بچپی تو خونه تا فکرای مزخرف بیاد تو کله ات.

البته زیاد چرخ زدن تو خیابون هم مشکلات خاص خودشو داره. اونم چرخ زدن تو خیابونای تهرون!

یعنی میشه یه روز از قید هر چی هوسه راحت بشم؟ دیگه حتی نمیخوام عاشق هم بشم. میخوام یه کم به خودم برسم و به زندگیم. میخوام یه کم پیشرفت کنم.

خدا کنه این روزا زودتر بگذره تا به حالت اول برگردم.

از وهاب و حمید و داوود بابت نظراتشون ممنونم! پاسخ نظراتشونم دادم.

جمله ی امروز: همه ی ما عادت داریم اول به رویاهایمان بخندیم و بعد هم آنها را غیرممکن بدانیم!

۳۲) پاسخ به نظر

  یکی از دوستان بنام آقا نادر در پست 29 لطف کرده بودن و نظر گذاشته بودن. راستش نمیدونم ایشون چقد با این مشکل (خودارضایی) دست و پنجه نرم کردن و اصلا با این بیماری آشنا هستن یا نه و آیا سابقه ی ترک کردن و شکست خوردن داشتن یا نه؟

ایشون نوشتند که: 

   

"بنظر من اصلا خوب نیست راجع بهش صحبت کنی.بهترین روش پیشگیریه و اونهم از طریق آموزش صحیح و ابزارهای بخصوصیه نه اینکه هی بگی نمی..."  

 

اولا باید بگم به خدا منم دوست ندارم راجع به یه همچین موضوع گندی صحبت کنم. اما شما بگو کجا میتونم خودمو یه کم خالی کنم؟

با پدر مادرم درد و دل کنم یا با دوستام؟!

دوما این روش پیشگیری و آموزش صحیح و ابزارهای بخصوص اصلا چی چی هست؟!

دوست من! آخه اینجا که سوئیس نیست. آموزش صحیح رو تو ایران باید از کی گرفت؟ از مدرسه؟ از دانشگاه؟ از تلویزیون؟ از مجلات و کتابها؟ من که یادم نمیاد تو این کشور بهایی به این آموزش ها داده باشن.

من آموزش درست رو از همون بچه هایی یاد گرفتم که صادقانه و بدون هیچ چشم داشتی و فقط واسه رضای خدا وبلاگ زدن تا به گرفتارای مثل خودشون کمک کنن. من آموزش درست رو از مرد صبورها و دیگران یاد گرفتم. امیدوارم یه روز منم بتونم به دوستای خودم کمک کنم.

۳۱) نقطه سر خط

امروز رو که روز مبارکی هم هست شروع دوباره ی مبارزم اعلام میکنم و با نهایت قدرت ادامه میدم. به امید موفقیت برای همه ی کسایی که دنبال پاک بودنن.

از همتون عاجزانه التماس دعا دارم. رفیقتونو تنها نذارین!

۳۰) شکست سنگین!

تو پست قبلیم براتون نوشتم که چه افتضاحی بالا آوردم. نمیدونستم چه جوری اعلام کنم که بعد از 121 روز باز شکست خوردم. حتی گفتنشم برات دردناکه. میشد با کلی ناراحتی و اندوه بنویسم، میشد از عالم و آدم بنالم، میشد با خودم و با این وبلاگ قهر کنم، میشد از ته دل داد بزنم و به روزگار و سرنوشتم بد و بیراه بگم. همه ی اینا میشد اما به خاطر یه اعتقادی که داشتم هیچکدوم از این کارا رو نکردم. من همه دردا رو ریختم تو سینه تا فقط شیطان رو بیش از این خوشحال نکنم. همه بدونن، دنیا بدونه، شیطان بدونه که من ناامید نمیشم. من پا پس نمیکشم. من یه روز رها میشم!

۲۹) تاریخچه ۴

الان ساﻞ آخر دانشگام، 23 سالمه، از عشقم جدا شدم، 121روز رکورد زدم ولی چند روز پیش یه گند اساسی زدم تا دوباره برگردم به روزای تلخ گذشتم. همه اینا رو گفتم نه به خاطر اینکه بیکار بودم و نه به خاطر اینکه براتون قصه گفته باشم تا خوابتون ببره. اینا رو گفتم تا بدونید منم یکی هستم مثل خودتون.

 منم بی اختیار پام به این وادی کشیده شد. منم مثل شما سال ها زور زدم، منم مثل شما خییییلی شکست خوردم. منم مثل شما زندگی پاک برام یه آرزو بوده و هست.

 بدونید یه روز هممون به اونچه که آرزو داریم میرسیم. نمیخوام نصیحتتون کنم. اصلا من کی باشم که بخوام شما رو نصیحت کنم. اما میخوام بگم از شکست نترسید، از شکست ناامید نشید. به قول یاس : " قلمتو بردار و بگو که این دردا، تو رو آماده میکنه واسه ی فردا ". تلاش ها مثل جویبارها میمونن و شکست ها مثل کلوخ ها و ناهمواری های بین راه؛ بالاخره یک روز جویبارهای حتی کوچک از سد ناهمواری ها عبور میکن و به اقیانوس پیروزی سرازیر میشن. مطمئن باشید!!

یا حق!