-
۵۶) به امیدرضا
یکشنبه 15 خردادماه سال 1390 00:48
سلام دوست من!وبلاگت رو که دیدم واقعا شوکه شدم! بیشتر پستاتو خوندم. یه سریاشم که قبلن خونده بودم. نظراتتم خوندم. حس بدی بم دست داد رفیق! چرا تعطیلش کردی؟ اصلا مگه میشه تعطیلش کرد خوب شدن رو پاک شدن رو؟ میدونی چند ماهی میشه کامپیوترمو از اتاقم انداختم بیرون. دیگه داشت خفم میکرد. مانیتورش پر چرک بود. واقعا از نت دور...
-
۵۵) بهار ۹۰
یکشنبه 15 خردادماه سال 1390 00:04
سلام حوصلوم خیلی سر رفته دیگه! این همه سال درس خوندیم دو زار کار یادمون ندادن که از توش چندر غاز پول در بیاد. هر جا رفتم تا دو سه ماه می خواستن مفتی کار کنم تا دستم بیاد. تازه واسه منی که دور و برم چندتا پارتی و آشنا ریخته وگرنه که راهمم نمیدادن. دلم واسه همه جوونای هم سن و سال خودم میسوزه. عجب دوره ی بدی به دنیا...
-
۵۴) نگاه نکنیم دیگه!
دوشنبه 15 شهریورماه سال 1389 18:07
وقتی فکرای مزخرف سراغم میاد، دیگه انگار نه انگار چند وقت پیشش داشتم می زدم تو سر خودم به خاطر تکرار اشتباهاتم. واقعا سخت امتحانیه. گمونم واسه یه مرد هیچ امتحانی سخت تر از آزمایش کنترل شهوتش وجود نداره. مثلا آدم دروغگو، اگه یه مدت سعی کنه که راست بگه کم کم عادت دروغگویی از کلش میافته یا اگه کسی کنترل خشمشو نداره اگه...
-
۵۳) بازم سلام
چهارشنبه 10 شهریورماه سال 1389 02:26
داشتم به سبک روزای پریشونیم یه چرخی تو پی ام هام و وبلاگا می زدم، یهو یادم افتاد توی دنیای بزرگ و رنگارنگ اینترنت منم یه وبلاگی داشتم!! وقتی دیدم تو این مدت که نبودم این همه نظر داشتم یه کمی حال کردم. وقتی خوندمشون بیشتر حال کردم. وای که چقد دستم کند شده!! امشب شب قدره و من قدرنشناس کاری بهتر از این نتونستم انجام بدم...
-
۵۲) نقطه ی عطف
یکشنبه 16 اسفندماه سال 1388 00:30
سال ها روز شماری می کنی تا برگردی. دلیلی واسه برگشت نداری؛ فقط دلت می خواد دوباره برگردی به اون محله ای که توش متولد شدی و تاتی تاتی تو کوچه هاش قدم زدی. چرا انگار یه دلیلی هست؛ دلتنگی! بعد از6 سال به آرزوت می رسی. تو کوچه ها با غرور قدم می زنی. احساس می کنی مالک این زمینی. پشت لبات تازه داره سبز می شه که بالاخره...
-
۵۱) انتقاد سازنده!
شنبه 15 اسفندماه سال 1388 18:31
خیلی متشکرم از محمدحسین.ر به خاطر انتقادی که کرده بود. ایشون این طور نظر گذاشته که: سلام میخواستم بهت بگم ضمن اینکه دستت درد نکنه که داری بسیاری از جوونای مملکتو "از این بلای خانمان سوز نجات میدی ولی داری یکم بی انصافی میکنی همونطور که خودتم گفتی (صیغه کردن ) یکی از راه های جلوگیری از این کاره میخواستم بگم که نمی...
-
۵۰) نامه بسیار زیبای نادر ابراهیمی به همسرش
چهارشنبه 7 بهمنماه سال 1388 00:15
اینو از وبلاگ اشک دل اینجا میذارم. چون هم خودم به نادر ابراهیمی علاقه داشتم و دارم و هم کسی به او علاقه داشت و دارد که من بسیار علاقه مند اویم!!! همسفر! در این راه طولانی که ما بیخبریم و چون باد میگذرد بگذار خرده اختلافهایمان با هم باقی بماند خواهش میکنم! مخواه که یکی شویم، مطلقا مخواه که هر چه تو دوست داری، من...
-
۴۹) تا حالا شده؟
سهشنبه 6 بهمنماه سال 1388 10:19
شده یه وقتایی با خودت خلوت کنی و از درون احساس پوچی کنی؟ 4-5ماه پیش خواهرم تو تست بازیگری یکی از هنرپیشه های معروف قبول شد. با اینکه خیلی علاقه داشت و استعداد، اما با مخالفت های شدید بابام مجبور شد بیخیالش شه. اون روزا من فقط دلم می خواس به خواهرم دلداری بدم و بهش بقبولونم که بازیگری خیلی هم ارزش نداره، حالا که نشده...
-
۴۸) شعر ارسالی
جمعه 4 دیماه سال 1388 23:03
این شعر رو شبنمکده تو قسمت نظرات برام گذاشته بود. فرصت کردید یه سر به وبلاگش بزنید ، اونجا شعرای باحال تری داری : دیگر این خواب زمستانی نیست دیگر این شهوت شیطانی نیست گاه سر رفتن احساسات است دیگر این حوصله ایرانی نیست هر که را می نگرم می بینم کارتیراست و یک مانی نیست انتظار دل و دین شیخ مدار توی این سفره که یک نانی...
-
۴۷) معلم
جمعه 4 دیماه سال 1388 00:01
عصری داشتم از دانشگاه بر میگشتم ، تو مترو که بودم صندلیای کناریم خالی بود. دو تا از دخترای آس دانشگاه اومدن و نشستن کنارم . روبرومونم دو تا بچه دبستانی با مامانشون نشسته بودن. یه کم که گذشت دختر کناریم کیفشو باز کرد و کلی لواشک و آلوچه و تمبرهندی از تو کیفش در آورد. من اصلا باورم نمی شد این دوتا بتونن این همه خوراکی...
-
۴۶ ) بازی
پنجشنبه 3 دیماه سال 1388 22:54
از طرف هستی شهابی به یه بازی دعوت شدم که لاجرم باید انجام بشه. تو این بازی باید 5تا از ویژگی هامو فاش کنم. انگاری همه ی کسایی که به این بازی دعوت شدن خصایص اخلاقیشونو فاش کردن و فقط من موندم. خب اینم از بنده: 1 – من معمولا وقتی یه کاری رو شروع میکنم به احتمال قریب به یقین اون کار نصفه رها میشه که واقعا این خصوصیتم...
-
۴۵) اندرز
جمعه 27 آذرماه سال 1388 01:39
امروز عصر تو هوای بارونی رفتم انقلاب (ناف کتاب فروشیا) واسه خرید یه کتاب. بیشتر از ده تا مغازه سر زدم ولی پیداش نکردم. در عوض مدام تو گوشم صدای پچ پچ مانندی میشنیدم "سی دی ، سی دی سوپر "! هر بار که اینا زر می زدن منم یاد غلطای گذشتم می افتادم. آخه یه زمانی تا یکی در گوشم می گفت سی دی من یهو ضربان قلبم می رفت...
-
۴۴) عکس های آنچنانی
پنجشنبه 19 آذرماه سال 1388 21:31
امروز یه سر زدم به وبلاگ تلنگرهای کاتوره ای که اسم جالبی هم داره. دیدم داوود تو پست آخرش چند تا عکس ساده از مسجد جامع چهلستون گذاشته. تو نگاه اول یه آرامش خاصی بهم دست داد بعدش با خودم فکر کردم دلیل اینکه این عکسا رو اینجا گذاشته چی میتونه باشه؟ یه لحظه دیدم همین آرامش چند ثانیه ای و تلطیف روح می تونه بزرگترین دلیلش...
-
۴۳) نگاه عشق
پنجشنبه 12 آذرماه سال 1388 22:23
کم کم دارم به این دخترک مشکوک می شم. همون که تو پست قبلی ازش گفتم. آخه اولش گفته بود که اهل ناز کشیدن و این چیزا نیس تازه فقط هم تک می زد ولی حالا مدام زنگ می زنه. منم که جواب ندادم. اگه تهران بود شاید وسوسه می شدم که جواب بدم ولی وقتی شماله می خوامش چی کار؟ الان که درگیره پروژه ی کارشناسیمم. شمالم کجا بوده. اه! امان...
-
۴۲) هوس س.ک.س یا هوس شارژ؟
چهارشنبه 11 آذرماه سال 1388 22:30
دو سه سالی میشه که به چت روما سر نزده بودم. چند روز پیش که بعد مدتها رفتم، دیدم محیطش نسبت به قبل افتضاح تر شده. از هر 5تا پی ام 3تاش پیرامون س.ک.س ه و از این 3تا هم یکیش پیشنهاد هم جنس بازی و دیگر کسافت بازیاس. البته قبلنا هم بود ولی حالا بیشتر شده. چی بگم؟ من که به بعضیاشون حق می دم. چه کنن بدبختا؟ مگه این مملکت به...
-
۴۱) بازم هوس!
شنبه 7 آذرماه سال 1388 23:40
دیشب یه خواب هوس آلود دیدم. خواب دیدم که باز عهدمو شکستم و کارای بد بد کردم. جالبه که تو خواب هم همون حس پشیمونی بعد گناه به سراغم اومد. باز داشتم به خودم فش می دادم که یه هو بیدار شدم. خیلی لحظه ی قشنگی بود وقتی دیدم که همش یه خواب بوده!!! داشتم بااااااااال در میاوردم! آخیییییش خدا رو شکر! یه چیز جالب تر اینکه همین...
-
۴۰) وقتی که نبودم!
پنجشنبه 5 آذرماه سال 1388 21:14
این چند وقت که نبودم دوستانی لطف کرده بودن و نظر گذاشته بودن. خیلی ازشون ممنونم و شرمنده که نبودم تا جواب نظرتاشونو بدم. رها حرفای قشنگی زده بود اینجا می ذارمش. من که خیلی استفاده کردم و مصمم تر شدم. شمام بخونید ضرر نمی کنید: " سلام داداش عزیزم من هم این ممکلت متنفرم اشتباه نشه من عاشق ایرانم ولی از این اوضاع...
-
۳۹) چرند و پرند
پنجشنبه 5 آذرماه سال 1388 18:26
صبح تا شب، شب تا صبح بشین برنامه ریزی کن که فلان کارو بکن بهمان کارو نکن که چی؟ که زندگی طبق خواسته ی خودمون پیش بره؟ نمیشه والا! تو اطرافیام هیچ کسو ندیدم که مثل خودم تو زندگیش برنامه ریزی داشته باشه. اما همیشه دیدم که اونا چه طور از زندگیشون لذت می برن و من دیوانه چند وقت یه بار به سرم میزنه و می خواد قید همه چیز و...
-
۳۸) بدون عنوان!
شنبه 27 تیرماه سال 1388 18:16
وهاب تو پست اخیرش (جدی باشین) به نکته ی خوبی اشاره کرده. واسه ترک کردن باید جدی بود خیلی هم جدی. به نظر من کسی که میخواد تو ترک کردنش به نتایج خوبی برسه بایستی قبل از شروع ترک حداقل نیم ساعت بشینه و با خودش خلوت کنه. هدف هاشو مرور کنه و دلایلی که باعث شد شکست بخوره تو ذهن بیاره یا بهتره که اونا رو یادداشت کنه تا...
-
۳۷) برای تو!
جمعه 26 تیرماه سال 1388 16:02
میدونی قصه از کجا شروع میشه؟ قصه از جائی شروع میشه که تو خودتو دست کم میگیری، از جایی شروع میشه که معنای خوشبختی رو نمی فهمی. تو نفهمیدی که من فقط با بودن اسمت هم تو زندگیم خوشبختم. نفهمیدی ماه ها دوری از تو رو به جون میخریدم تا همون چند ساعت کنارت باشم. قصه از جایی شروع میشه که من عاشقی از یادم میره. یادم میره آسون...
-
۳۶) پ.ن سودا
جمعه 26 تیرماه سال 1388 00:38
خواستم تو وبلاگت جواب بدم اما انگار بخش نظردهی رو بسته بودی. ممنون که وقت گذاشتی و نوشته های بی ارزشمو خوندی. آره من زجر زیاد کشیدم اما این آخریه داغون ترم کرده. تو لابد خوب میفهمی چی میگم. تو که درد دوری کشیدی. مشکل اینجاس که همه مشکلاتو نمیشه با دوست داشتن حل کرد. اگه عشق درمونه پس چرا با خودش درد میاره؟ در مورد...
-
۳۵) پ.ن فضول خان
پنجشنبه 25 تیرماه سال 1388 18:00
از روزای گذار دارم میام بیرون. راستش میدونی چیه این چند روز این قدر فکرم مشغول مسائل دیگه بود که یادم رفته بود حسی به نام شهوت هم وجود داره. نمیدونم واقعا همش به خودم میگم شاید دلیل اینکه بعد از ۱۲۱روز دوباره توبم رو شکستم این بوده که بعد از اون شکست عشقی خواستم با خودم لجبازی کنم. من تو زندگی زیاد خودارضائی کردم...
-
۳۴) آخه نگفتی
چهارشنبه 24 تیرماه سال 1388 16:14
گفتی که نور چشمتم نگار و طول عمرتم گفتی که من بهارتم امید و عشق و یارتم گفتی که من ستارتم چراغ و نور راهتم نگفتی که شیدات شدم؟ خراب اون نگات شدم گفتی که عاشق بودنت دلیل زنده بودنه اما تو عاشق نبودی اینم دلیل نابودی آخه نگفتی تا ابد می سوزم و تو آتیشم نگفتی که پرپر میشم مث یه خاکستر میشم آخه نگفتی نازنین با خاطراتت چه...
-
۳۳) روزهای گذار
چهارشنبه 17 تیرماه سال 1388 22:43
این روزا تا دلتون بخواد بد بیاری میارم. اسم این روزا رو گذاشتم روزای گذار. گذار از حالت کسالت پس از خودارضائی! انگار بعد از استمناء مشکلات بیشتر به چشم میان و آدم کم تحملتر میشه، شایدم عصبی تر. نظر شما چیه؟ پریشب اشتباهی یکی از درایوهای کامپیوترم رو فرمت کردم. کلی آهنگ و برنامه و pdf که توی چند سال جمع کرده بودم به...
-
۳۲) پاسخ به نظر
سهشنبه 16 تیرماه سال 1388 23:34
یکی از دوستان بنام آقا نادر در پست 29 لطف کرده بودن و نظر گذاشته بودن. راستش نمیدونم ایشون چقد با این مشکل (خودارضایی) دست و پنجه نرم کردن و اصلا با این بیماری آشنا هستن یا نه و آیا سابقه ی ترک کردن و شکست خوردن داشتن یا نه؟ ایشون نوشتند که: " بنظر من اصلا خوب نیست راجع بهش صحبت کنی . بهترین روش پیشگیریه و اونهم...
-
۳۱) نقطه سر خط
دوشنبه 15 تیرماه سال 1388 10:47
امروز رو که روز مبارکی هم هست شروع دوباره ی مبارزم اعلام میکنم و با نهایت قدرت ادامه میدم. به امید موفقیت برای همه ی کسایی که دنبال پاک بودنن. از همتون عاجزانه التماس دعا دارم. رفیقتونو تنها نذارین!
-
۳۰) شکست سنگین!
یکشنبه 14 تیرماه سال 1388 20:14
تو پست قبلیم براتون نوشتم که چه افتضاحی بالا آوردم. نمیدونستم چه جوری اعلام کنم که بعد از 121 روز باز شکست خوردم. حتی گفتنشم برات دردناکه. میشد با کلی ناراحتی و اندوه بنویسم، میشد از عالم و آدم بنالم، میشد با خودم و با این وبلاگ قهر کنم، میشد از ته دل داد بزنم و به روزگار و سرنوشتم بد و بیراه بگم. همه ی اینا میشد اما...
-
۲۹) تاریخچه ۴
یکشنبه 14 تیرماه سال 1388 18:16
الان ساﻞ آخر دانشگام، 23 سالمه، از عشقم جدا شدم، 121روز رکورد زدم ولی چند روز پیش یه گند اساسی زدم تا دوباره برگردم به روزای تلخ گذشتم. همه اینا رو گفتم نه به خاطر اینکه بیکار بودم و نه به خاطر اینکه براتون قصه گفته باشم تا خوابتون ببره. اینا رو گفتم تا بدونید منم یکی هستم مثل خودتون. منم بی اختیار پام به این وادی...
-
۲۸) تاریخچه ۳
یکشنبه 14 تیرماه سال 1388 16:09
بعد از دیدین 7-8 تا از این فیلما یه کم از حالت بی جنبگی اولیه در اومدم و یه کم طبیعی تر رفتار میکردم! ولی یه جورایی معتادش شده بودم و معمولا 1-2 هفته یه بار یه فیلم جدید دستم میرسید. دیگه مدل خودارضاییم عوض شده بود و از حالت خوابیده به حالت نشسته ارتقاء پیدا کرد! حالا دیگه فقط موقعى که فیلم جلوم بود استمناء میکردم....
-
۲۷) تاریخچه ۲
یکشنبه 14 تیرماه سال 1388 14:26
یه مدت تو شوک بودم و بعدش برام عادی شد. کم کم دستم اومد این کارایی هم که من میکردم به این مسائل ربط داره. بعدشم که پای شرع وسط کشیده شد و معلم پرورشیمون زر زد که وقتی آدم جنب میشه باید غسل کنه و از این حرفا. یواش یواش دوزاریم افتاد که این مالوندنه گناهه! حالا ما رو میگی تازه به خودمون اومدیم که سخته دیگه نخوام انجامش...