زین توبه که صد بار شکستم توبه

9 سال تباهی و 1000 بار عقبگرد. می خوام سد نتونستن رو بشکنم، بارها خواستم ولی نتونستم. هر کی هستی، هر چی بودی خوش اومدی!

زین توبه که صد بار شکستم توبه

9 سال تباهی و 1000 بار عقبگرد. می خوام سد نتونستن رو بشکنم، بارها خواستم ولی نتونستم. هر کی هستی، هر چی بودی خوش اومدی!

۳۹) چرند و پرند

صبح تا شب، شب تا صبح بشین برنامه ریزی کن که فلان کارو بکن بهمان کارو نکن که چی؟ که زندگی طبق خواسته ی خودمون پیش بره؟ نمیشه والا!

تو اطرافیام هیچ کسو ندیدم که مثل خودم تو زندگیش برنامه ریزی داشته باشه. اما همیشه دیدم که اونا چه طور از زندگیشون لذت می برن و من دیوانه چند وقت یه بار به سرم میزنه و می خواد قید همه چیز و همه کسو بزنم.

یه مشت چرندیات واسه مخ خودم تعریف کردم که احساس می کنم دارم هر روز بیشتر از روز قبل پس می رم. مگه چه اشکالی داشت مثل سابق خیابون گردی می کردم، روزی 3-4 نخ سیگار می کشیدم، کار می کردم، پول در میاوردم، دستم تو جیب خودم ، دختربازیم سر جاش بود، هر وقت دلم می خواست چت می کردم، چند وقت یه بار فوتبال بازی می کردم، موسیقی رو ادامه می دادم، شعر می خوندم. آخ هوس کردم! اخوان روحت شاد:

"...

هر شکستی قصه ای دارد، صدایی نیز

زیر این گنبد صداها بیشتر پیچد.

این صداها گرچه می گویند

چون کمندی می شود، بی رحم و کافرکیش

تا به کیفر بیشتر بر گردن آنکو

بیشتر بی رحم و کافرکیش تر پیچد.

لیک می بینی به چشم خویش

غلبا بر گردن آن ناتوان تر کو

بیشتر درویش تر پیچد.

..."

هی! دمت گرم اخوان. ناز شستت!

اما حالا چی؟ افتادم دنبال یه مشت اراجیف. فکر و ذکرم شده درس خوندن و مثبت بودن . یه سری برنامه و قوانین مسخره دور خودم تنیدم و مدام بهشون چنگ می زنم. از فلان ساعت تا بیسار ساعت بهمان درس رو باید بخونم تا بلکه خیر سرم ارشد قبول شم. به خودم این حقو دادم که فقط به طور محدود از اینترنت استفاده کنم، در آن واحد فقط به یه دختر فکر کنم، دیگر به هیچ عنوان سیگار نکشم، توی خیابون دیدزنی نکنم، از علایقم بزنم که برسم درس بخونم.

ریدم تو این زندگی که برا خودم ساختم! کاش می شد همه چی رو از نو ساخت. تو آزمایشگاه که بودم بدجور زده بود به کلم. دلم می خواس از یکی انتقام بگیرم ولی از کی؟! یه زندگی سالم و خوب و معمولی داشتم ولی حالا چی شدم اسیر خیلی چیزا.

کلاسم که تموم شد زدم از دانشگاه بیرون تا یه مخ بزنم. تو دانشگاه  یکی دو تا  رو از قبل زیر نظر داشتم. خواستم برم جلو اما دیدم دل و دماشو ندارم. عصبی تر شدم. گفتم بعد از 3سال یه نخ سیگار بکشم جرئت اونم نداشتم. به یکی از بچه های پایه زنگ زدم بریم بیرون اونم عهد امروز مسافرت بود. گفتم بیام خونه یه خبر از بچه های اد لیستم بگیرم شانس ما هیچکی آنلاین نبود. فقط یه مشت آفلاین چرت داشتم مال چند ماه پیش! ما رو میگی هر کاری کردیم امروز یادی از گذشته ها کنیم نشد. گفتم لااقل بیام چار خط اینجا درد و دل کنم بلکه عقده ای از دنیا نرم!

عجب روز گندی بود. سر کلاس آزمایشگاه که بودم چند تا اسمس برام اومد که راس راسی تا مرز سکته پیش رفتم. لعنت به این زندگی که تو این سن و سال باید این همه حرص خورد. بابام چند وقته میاد بالا سرم میگه موهات داره کم پشت میشه. بهش می گم ای بابا مو می خوام چی کار دل خوش سیری چند؟

"

اما نمیدانی چه شبهایی سحر کردم

بی آنکه یکدم مهربان باشند با هم پلکهای من

در خلوت خواب گوارایی.

و آن گاهگه شبها که خوابم برد،

هرگز نشد کاید بسویم هاله ای، یا نیمتاجی گل

از روشنا گلگشت رویایی.

..."

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد