زین توبه که صد بار شکستم توبه

9 سال تباهی و 1000 بار عقبگرد. می خوام سد نتونستن رو بشکنم، بارها خواستم ولی نتونستم. هر کی هستی، هر چی بودی خوش اومدی!

زین توبه که صد بار شکستم توبه

9 سال تباهی و 1000 بار عقبگرد. می خوام سد نتونستن رو بشکنم، بارها خواستم ولی نتونستم. هر کی هستی، هر چی بودی خوش اومدی!

۲۶) تاریخچه ۱

بد نیست یه مروری به گذشته داشته باشم که ببینیم چی شد که به عادت زشت خودارضایی گرفتار شدم. چون طولانیه در چند بخش مینویسم که هم شما خسته نشید از خوندنش هم دست بنده یهو فلج نشه! داستان از این قراره که:

از بچگی پدر مادرم جفتشون کار میکردن. واسه همین خیلی وقتا که مادربزرگم یا خالم منو از مهدکودک برمیگردوندن خونه یکی دو ساعتی تنها میموندم خونه. البته تنهای تنها که نبودم.

 اکثرا پیش همسایه و پسرش که همسن بودیم میموندم. ولی گاهی که خونه نبودن راس راسی تنها میموندم. 6سالم که بود یه بار حین بازی دیدم وقتی خودمو رو زمین میمالم یه حس جدیدی پیدا میکنم. ناخودآگاه گاهی تکرارش میکردم. نمیدونستم این کار چه معنی میده ولی یه بار که مامانم منو تو این وضع دید بدجور بهم توپید و تهدید کرد که اگه دوباره از این کارا کنی فلانت میکنم و... . منم فهمیدم که این کار هر چی هست کار بدیه و تو خونه اصلا انجامش نمیدادم.

ولی چند بار رو تخت مهد کودک خودمو مالوندم. تازه به یکی از دوستام هم یاد دادم. اونم که انجام داد واسش حس جدیدی داشت. شایدم خوشش اومد!خلاصه گذشت و ما رفتیم مدرسه. وقتی برمیگشتم خونه نهایت یه ساعت بعدش مامان بابام خونه بودن.

 وقتی هم که برمیگشتم اینقد خسته بودم که بعد ناهار میخوابیدم. واسه همین کمتر پیش میومد که فعل مالیدن رو صرف کنم! اما هنوزم گه گداری انجام میدادم.

پنجم دبستان و اول راهنمایی کم کم یه چیزایی از مسائل جنسی رو حالیمون کردن! کیا حالیم کردن؟ خب معلومه دیگه!

 تو ایران اینجور مسائل رو باید از رفیقای هم سن و سالت بشنوی. تازه فهمیدیم که این که میگن خدا این بچه رو به فلانی داده اینجورام نبوده. خدا داده ولی باباهه هم هندلشو زده! (از ما که گذشت ولی کاش مسئولای آموزش تو کشور ما یه کم شعور پیدا کنن که لااقل بچه های ما اینجور مسائل، اصولی براشون بازگو شه. ان شاءالله!)

۲۵) جوابیه

این پست رو اختصاص میدم به جواب به دو تا از نظرها.

 یکیش مربوط میشه به فضول خان عزیز. خواسته بودی نظرات تبلیغاتی رو تایید نکنم. منم باهات موافقم اما دیدیم لااقل آمار نظرها بالا نشون داده میشه و کمی ظاهرسازی بد نیست. والا خودمم وقتی میرم میبینم یه خروار نظر دارم که 99.99 درصدش تبلیغات شر و وره واقعا کفری میشم. اما به حرفت گوش میدم. گور بابای ظاهرسازی!! زین پس نظرات تجاری فیلتر میگردد قبلی ها رو هم پاک کردم! در مورد باقی نظرت هم عرض تشکر و سپاس دارم.

اما یکی دیگر از دوستان که خواسته بود نظرش تایید نشه و به شکل خصوصی مطرح شده بود نوشتند که:

من واقعا معنای «عشق» بین دو انسان رو نمیفهمم. شاید چون تا حالا عاشق نشدم. ولی واقعا نمیفهمم اگه معنای «عشق»  اینه که حاضر باشی از همه چیزت برای معشوقت بگذری، جز خدا چه کسی لیاقت «عشق» یه انسان رو داره؟

به نظرم به این چیزی که الان به طور عرفی «عشق» گفته میشه باید گفت محبت زیاد که یه طرف یا هر دو طرف رو کور و کر میکنه که عیبهای طرف دیگه رو نبینن و طرف مقابل رو جوری ببینن که لایق «عشق» باشه.

جوابیه ی بنده ی کمترین:

اولا: خوش به حالت که تا حالا عاشق نشدی. کاش که منم هیچوقت نشده بودم. خودم به درک لااقل اونو شکنجه نمیدادم.

دوما: اینکه فقط خدا لایق عشقه شکی درش نیست. اما عشق هم مثل خیلی چیزای دیگه مراتب داره، پله داره. عشق خدا اون پله بالاییست. میشه یهو پرید و رسید اون بالا ولی این کار هر کسی نیست. ماها که انسان های عادی هستیم از عشق زمینیه که به عشق آسمونی میرسیم. مثلا یه زن وقتی که عشق مادرانه رو تجربه کرد بیشتر به عشق خدا پی میبره و بیشتر به خدا نزدیک میشه. عشق جنس مخالف به هم رو هم که ما از خودمون در نیاوردیم تو فطرت بشر بوده و خواهد بود.

سوما: عشق خاصیتش همینه که کور و کر میکنه. باید سعی کنیم اگه عاشق شدیم این جنبه ی منفیشو کمرنگ کنیم و به جنبه ی مثبتش که باعث تعالی روح میشه بیشتر بها بدیم.

۲۴) عشق ممنوعه

چند روزیه ناخودآگاه سر میزنم به بلاگ های عشقولانه( بعد اون شکست عشقی که داشتم). امروز چشمم به یه وبلاگی افتاد به نام "عشق ممنوعه"

وقتی خوندمش یه حالی شدم و واسش اینطور نظر گذاشتم:  

 

 " واقعا احساس میکنی این عشقه؟!!

میفهمم آدما گاهی کر و کور میشن.

اگه از من میپرسی که میدونم نمیپرسی اسم کار تو هوسه اسم کار دوست پسرت هم هوس و خیانته.

ببین من یه عمره با هوس زندگی کردم و هم آغوش بودم اما هیچ وقت جرات نکردم نام عشق رو لکه دار کنم

به خودت بیا

خواستی یه سر بهم بزن لااقل یه فحشی چیزی نسارم کن! " 

 

میدونم تو این شرایط نباید کسی رو سرزنش کرد اما یه جورایی دلم واسه اون زن و بچه سوخت. آدم باید گاهی خودشم جای دیگری بزاری. اگه یه مردی این کارو با خودش میکرد چه حالی داشت؟ بازم زانوی عشق بغل میکرد؟!

من میگم اگه آدم یه شریک جنسی مطمئن داشته باشه خوبه چون باعث جلوگیری از هوس بازی میشه. اما بیایم فرق عشق و هوس رو بفهمیم. من این طور فهمیدم که رابطه ی هم آغوشی و یا جنسی ای عاشقوست که اولا با رضایت کامل دو طرف باشه؛ دوما هر دو طرف لذت کامل ببرن؛ سوما بدون استرس انجام شه؛ چهارما بعدش آدم عذاب وجدان نگیره ومستاصل نشه.

اگه غیر از اینا باشه یه طرف قضیه یا هر دو طرف دنبال هوس بودن و اسمش عشق نییییست!!

۲۳) چه کنم؟

میخوام یه کم به محتوای وبلاگ سمت و سوی واقعیشو بدم. البته با کمک شما! یه کم نظر بدید تا بدونم باید چیکار کنم.

چطوره از خودم بگم و تجربیات ترک کردنم؟ یا روشهای ترکی که به کار بردم؟ بالاخره باید به یه سمتی پیش بره دیگه.

قدمهای اول رو من برمیدارم. شما هم با نظراتون راهنماییم کنید!

راستی دم فضول خان هم گرم بابت مطلب قشنگش. خدا از این رفقای با مرام بیشتر به ما برسونه

۲۲) خاطره

الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد

          مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم

ز تاب آتش دوری شدم غرق عرق چون گل

          بیارای باد شب گیری نسیمی زان عرق چینم

چقد خاطره از خودش جا گذاشته! همشون بمونن یادگاری؟ یعنی سهم من از اون فقط حسرت و یه مشت خاطره بود؟

قربونت برم خدا از مصلحتت بی خبرم و به تقدیریت بی چون و چرا تن میدم؛ فقط با دل شکستم ازت یه خواهش دارم. اونو مثل فرشته های محبوبت زیر بال و پرت حفظش کن از هر چی شر و بلاست!

خدا جون روزگار حق منو ازم گرفت اما من شکایتی ندارم فقط می خوام هر چی خوبی تو دنیاست مال اون باشه!

رفتم باشگاه یه کم اونجا با بچه ها زرت و پرت کردیم بلکه روحیم عوض شه. تاثیر که داشت اما حالا حالا طول میکشه تا به رفتنش عادت کنم.

۲۱) کمی هم عاشقانه!

امروز یکی از گندترین و در عین حال سخت ترین روزای زندگیم بود. میدونم این وبلاگ جای این حرفا نیست و اگه الان وبلاگ توبه جلو چشماتونه به خاطر چیز دیگه ایه. اما چه کنم که اگه این چند خط رو هم اینجا ننویسم داغون میشم.

بدجوری تنها شدم، تنهاتر از همیشه! بالاخره بعد از 4 سال فاتحه ی یه عشق قشنگ و پاک خونده شد. خیلی سخته خاطرات 4 سال رو بخوای فراموش کنی.

خیلی سخته بغض تو گلو داشته باشی و بخوای جلو چشم دیگران خفش کنی. چه کنیم که تقدیر همیشه به میل ما پیش نمیره. اینقدر مانع جلو راه آیندمون دیدیم که به ناچار تن به جدایی دادیم.

می دونید از همون بچگی منزوی بودم. دوست زیاد داشتم ولی دوست صمیمی و به قول معروف پایه کم داشتم. چون هر وقت قرار میشد مثلا بریم سینمایی، پارکی، ... همیشه یه بهونه ای داشتم.

فقط دلم به کلکسیون آهنگام خوش بود. تا شبا چند ساعت آهنگ گوش نمیدادم خوابم نمیبرد. یه دوره ای هم افتادم دنبال موسیقی ولی زودی ولش کردم.

کلا  تو زندگیم یادم نمیاد کاری رو تا آخرش رفته باشم. از کاراته و شنا و ژیمناستیک بگیر تا موسیقی و شعر و زبان و ... . اما تو این 4 سال یکی رو داشتم که با وجود اون هیچ احتیاجی به رفیق نداشتم.

همه زندگیم شده بود. طوری که همه ی برنامه های آیندمو با وجود اون تصور می کردم. اگه درس میخوندم، اگه ورزش میکردم، اگه برنامه ریزی داشتم، اگه با هوسام مبارزه میکردم، همش به عشق اون بود.

همیشه تنها بودم ولی حالا تنهاترم. کاش هیچ وقت عاشق نمیشدم!! سعی میکنم از فردا بیشتر بیام اینجا!

۲۰) سلام

دلم نیومد امشب رو راحت از دست بدم. اول تصمیم داشتم وقتی 40 روز پاک موندم بیام و یه پست بزارم، بعد تصمیمم شد وقتی 70 روز گذشت، بعدش گفتم وقتی 100 روز گذشت. بالاخره امشب اومدم.

آره درست می خونید. بعد از قریب 10 سال کلنجار رفتن با خودم بالاخره تونستم. امشب 100امین شبیه که بدون تنفر از خودم میخوام بخوابم.

رکورد قبلیم 43 روز بود که مربوط میشد به یکی دو سال پیش. تو این پست نمیخوام جشن بگیرم یا از خودم متشکر شم. میدونم خیلیا هستن که تو این لحظه دارن به عالم و آدم متوسل میشن بلکه از شر این مرض رهایی پیدا کنن.

100 روز در مقابل 10 سال چیزی نیست. هنوز یادم نرفته لحظه های نکبت بار زندگیمو که دلم میخواست از حقارت بمیرم. حقارت نه پیش دیگران، بلکه پیش خودم.

چه بد ساعاتی بود وقتی بعد از خودارضایی های مکرر باید تو دلم به خودم لعنت میگفتم از لذتی که نبردم و دروغی بود، از ارضایی که نمیشدم، از اعتماد به نفسی که از دست میدادم و یه خستگی کوفتی که تا دو سه روز زندگی رو برام زهرمار میکرد. از خدا خیلی خواستم، از خودم خیلی خواستم ولی نمیشد. اگه فریاد میزدم، اگه شب تا صبح تو رختخواب پنهونی اشک میریختم و از ته دل تصمیم میگرفتم که بار آخرم باشه، ولی نمیشد.

تو این پست نمیخوام بگم که چه جوری تونستم. تو این پست فقط میخوام یاد اونایی باشم که گرفتار این بیمارین. خیلیاشون یا بهتر بگم خیلیاتون مدت های طولانیه که تصمیم خودتونو گرفتید و هر بار به دلیلی موفق نشدید.

حرف من با اونایی نیست که هنوز پرتن و خیال میکنن این عادت ضرری نداره و واسه انسان لازمه، خودشونم که به ته دلشون رجوع کنن میبینن که دارن فقط خودشونو گول میزنن و دارن بهترین سالهای عمرشونو هدر میدن؛ حرف من با اوناییه که میخوان راست بایستن، دلشون میخواد از شر این مرض راحت بشن اما خیال میکنن که نمیشه. امشب اومدم که بگم میشه!

میخوام بگم منم سالها مثل شما بودم( هنوزم هیچ ادعایی ندارم شاید دو روز دیگه دوباره پام بلغزه). میخوام بگم همیشه وقتی کسانی رو میدیدم که با دیدن عکسا و فیلمای سکسی میتونستن مقاومت نشون بدن و خطا نکنن، بهشون حسودیم میشد. وقتی توی بعضی وبلاگا میدیدم کسی تونسته ترک کنه از ته دل آرزو میکردم کاش منم اراده ی اونو داشتم.

من بعد از سالها دیگه داشتم واقعا از خودم قطع امید میکردم. بارها خواسته بودم و چند قدم رفته بودم و باز زمین خورده بودم. دوباره با پاهای زخمی به سختی پا میشدم و باز زمین میخوردم.

با اینکه نزدیکه امتحانامه ولی امشب اومدم تا بگم که کاری که همیشه خیال میکردم نشدنیه، داره شدنی میشه. از همه کسایی که تو این مدت که نبودم نظر گذاشتن ممنونم. نظرات و راهنمایی هاتون خیلی بهم انرژی مثبت میداد.

نزدیکه امتحاناست و سرم شلوغه، شاید فعلا نتونم مرتب بیام اما میخوام یه تشکر ویژه و دوستانه از "مرد صبور" کنم. افتخار میکنم که تمامیه پست هاشو( با اون تعداد نجومیش!) بارها و بارها خوندم. میتونم بگم وبلاگ ترک هوس تاثیرگذارترین منبعی بود که تونستم توش خودمو پیدا کنم و در عین ناامیدی امیدوار بمونم.

                  از تنگنای محبس تاریکی

                  از منجلاب تیره ی این دنیا

                  بانگ پر از نیاز مرا بشنو

                  آه، ای خدای قادر بی همتا

۱۹) دفعه ی (n+1)ام - روز سی و یکم

در طول روز مدام دارم به آرزوهام فکر می کنم. آرزوهای بزرگی دارم، خیلی بزرگ. البته شاید فقط واسه من بزرگن ولی همه ی آدما بالاخره آرزو دارن.

وقتی غرق می شم تو رویاهام یه جاهایی می بینم واسه رسیدن بهشون زیاد فاصله دارم. بیشتر که فکر می کنم می بینم کم فرصت از دست ندادم. یکی از دوستام می گفت آدم بعد از یه سنی تازه به خودش میاد که چه فرصت هایی رو تو زندگی هدر داده (گمون کنم خودش سرش به سنگ خورده بود که اینجوری می گفت).

منم احساس می کنم الآن می تونستم خیلی جلوتر از اینی که هستم باشم. افسوس گذشته خوردن که دردی رو دوا نمی کنه. راستش اصلا دوست ندارم به گذشته برگردم تا جبرانش کنم چون اصلا نمی خوام ریخت گذشته رو ببینم.

چه کاریه! آدم از آیندش درست استفاده می کنه (آره جون عمم)! می دونم همون طور که نوجوونیم تموم شد، یه روز هم می رسه که جوونیم تموم بشه.

کاش اون روز پشیمون نباشم؛ کاش با غرور سرم رو بالا بگیرم. همین که از خودم راضی باشم کلیه. از این حرفا بگذریم ولی تنهایی ترک کردن هم لذت غریبی داره!

چه ربطی داشت نمی دونم!!

۱۸) دفعه ی (n+1)ام - روز سی ام

                گر از این منزل ویران به سوی خانه روم     

                دگر آنجا که روم عاقل و فرزانه روم 

                زین سفر گر به سلامت به وطن باز رسم 

                نذر کردم که هم از راه به میخانه روم

از امروز تصمیم مهمی گرفتم؛ اینکه روزی 10 آیه از ترجمه ی قرآن رو بخونم. از سوره ی فاتحه الکتاب شروع کردم که 7 آیه داشت، 3 آیه هم از سوره ی بقره خوندم. نمی خوام شعار الکی بدم ولی واقعا اگه تو عمق معنی آیات آدم دقیق بشه، تن و بدنش یه تکون اساسی می خوره.

یادمه کلاس سوم دبیرستان که بودم یه معلم جوون داشتیم که کامپیوتر درس می داد. جوون نسبتا خوش تیپی هم بود، یعنی جوری بود که ماها باهاش حال می کردیم و با هم صمیمی بودیم. یه باز زد تو جاده ی نصیحت.

من بر عکس خیلیا که از نصیحت بدشون میاد، عاشق نصیحت شنیدنم. گفتش تا حالا کدومتون یه بار قرآن رو کامل خوندید، لااقل ترجمشو؟ هیچکس دستشو بالا نبرد.

تا اون روز خودم به این موضوع فکر نکرده بودم. آخه ناسلامتی مسلمون هستیم ولی رابطمون با کتاب آسمونیمون خیلی ضعیفه. به نظرم توجهی که مسیحی ها و یهودی ها به کتاب های آسمونیشون می کنن، خیلی بیشتر از ما مسلموناس.

حالا کار به این حرفا ندارم. خدا رو که نمی خوام گول بزنم خود خدا می دونه الآنم که تصمیم گرفتم کتاب مقدسشو بخونم واسه اینه که بلکه وسوسه هام از این طریق کمتر شه. به خدا اگه به حرفای همین قرآن تو جامعه ی ما عمل می شد دیگه مشکلی نداشتیم.

نمونش همین ازدواج. نمی دونم چرا تو کتابای دبستان هی تو مخمون می کردن خوراک، پوشاک، مسکن. بابا به خدا آدم غریزه ی جنسی هم داره!

جوون نیاز به کار داره بتونه خرجشو در بیاره، ازدواج کنه و از انحرافش جلوگیری شه. ازدواج موقت هم که خدا بده برکت، اصلا تو ایران مصداق نداره.

۱۷) دفعه ی (n+1)ام - روز بیست و هشتم

یکی از چیزایی که تو مملکت ما بهش 2 زار هم بها نمیدن، مسئله ی ازدواج جووناس. آخه من نمی فهمم مثلا مملکتمون اسلامیه ها. چند تا نظر در مورد ازدواج بین جوونا وجود داره؛ اینا رو از خودم در نمیارم با دوستام که گاهی صحبتش پیش میاد یا مطالعاتی که داشتم از اونجا میگم:

1- یه عده که اصلا از ریشه با ازدواج مخالفن. اگه از این افراد در مورد غرایز جنسی و نحوه ی ارضاء شدنشون بپرسی معمولا به صورت روابط غیرشرعی یا همون زنا ارضاء میشن یا اینکه به قول معروف که جدیدا مد شده هم خونه ای می گیرن!

2- یه عده هستن که عمیقا طالب ازدواجند ولی خب وقتی می بینن شرایطش مهیا نیست معمولا سعی می کنن غرایز جنسی خودشونو کنترل کنن و به امید روزی باشن که فرجی بشه. این افراد هم زیاد در مخاطره هستن و جز عده ی خاصی که ایمان خیلی قوی دارن، باقی به صورت کوچک یا بزرگ دچار گناه میشن.

3- یه عده هستن که خیلی تو باغ این حرفا نیستن. پیش بیاد ازدواج می کنن، پیش نیاد نمی کنن. این دسته هم به هر حال واسه تفریح یا تخلیه هم که شده به سمت گناه کشیده می شن.

اصلا نمی خوام کسی رو متهم کنم یا بگم همه گناهکارن؛ منظورم هم از گناه فقط گناه های بزرگ مثل زنا و همجنس گرایی و خودارضایی نبود. به هر حال یه نگاه از روی لذت هم گناه حساب میشه دیگه؛ هر چند کوچیک به نظر بیاد. دلیلشم همین دیر ازدواج کردنه.

حالا که این همه مشکل سر راه ازدواج دائم هست خب چرا کاری نمی کنیم که بتونیم در مواقعی که لازمه رو به ازدواج موقت بیاریم؟ این سوالیه که سالهاست تو مخمه. هزاران دلیل وجود داره که نمی شه؛ دلایل فرهنگی، اجتماعی و ... .

پیامبر (ص) پایه ی همه چیز رو خوب ریخت ولی بعد از رحلتش خیلی بدعت ها رو به وجود آوردن تا به این روز رسیدیم. نمی دونم شایدم اگه قرار بود همه چیز رو به راه باشه دیگه چه نیازی به منجی داشتیم؟!