زین توبه که صد بار شکستم توبه

9 سال تباهی و 1000 بار عقبگرد. می خوام سد نتونستن رو بشکنم، بارها خواستم ولی نتونستم. هر کی هستی، هر چی بودی خوش اومدی!

زین توبه که صد بار شکستم توبه

9 سال تباهی و 1000 بار عقبگرد. می خوام سد نتونستن رو بشکنم، بارها خواستم ولی نتونستم. هر کی هستی، هر چی بودی خوش اومدی!

۴۶ ) بازی

از طرف هستی شهابی به یه بازی دعوت شدم که لاجرم باید انجام بشه. تو این بازی باید 5تا از ویژگی هامو فاش کنم. انگاری همه ی کسایی که به این بازی دعوت شدن خصایص اخلاقیشونو فاش کردن و فقط من موندم. خب اینم از بنده: 

1 – من معمولا وقتی یه کاری رو شروع میکنم به احتمال قریب به یقین اون کار نصفه رها میشه که واقعا این خصوصیتم بدجور تو زندگیم دردسرساز شده و باعث پشیمونی های مدام من از گذشتم می باشد! 

2 – آدم احساساتی هستم طوری که سریع به اتفاقات اطرافم عکس العمل نشون می دم. گاهی حتی با شنیدن یه ترانه اشکم درمیاد (بچه ننه نیستما!) 

3 – توی یه جمع که قرار می گیرم به سرعت با افراد اون جمع ارتباط برقرار می کنم. 

4 – دوست دارم آدم خداترسی باشم ولی از دین و دینداری بویی نبردم و فقط ادعام میشه. 

5 – عاشق شعرای اخوانم. دلم می خواس یه روز بتونم مث اون شعر بگم. اصولی پیگیری کردم و به نتایج خوبی هم رسیدم ولی خب به دلیل خصوصیت شماره 1 به این آرزوم هم نرسیدم. 

بازی جالبی بود.

با تشکر از هستی شهابی

۴۵) اندرز

امروز عصر تو هوای بارونی رفتم انقلاب (ناف کتاب فروشیا) واسه خرید یه کتاب. بیشتر از ده تا مغازه سر زدم ولی پیداش نکردم. در عوض مدام تو گوشم صدای پچ پچ مانندی میشنیدم "سی دی، سی دی سوپر"!

هر بار که اینا زر می زدن منم یاد غلطای گذشتم می افتادم. آخه یه زمانی تا یکی در گوشم می گفت سی دی من یهو ضربان قلبم می رفت بالا که الا و بلا باید من یه سی دی ازش بخرم و زودی برسم خونه و تماشاش کنم. واقعا اعتیاد بد چیزیه. هم پول آدمو می گیره، هم آبروشو. هم جسم آدمو نابود می کنه هم روحشو. گاهی که سر عقل میایم (که البته خیلی کم پیش میاد!) با خودم می گم که چرا کلی از وقت زندگیمو که خدا بهم داده بود صرف یه سری لذات چند لحظه ای کردم.

چند سال پیش که با چند تا وبلاگ ترک خودارضائی آشنا شدم تو یکیشون یه حرف جالبی دیدم که نویسندش نوشته بود دیدین فیلمای اون جوری و همراهش ارضا کردن خودمون مثل خوردن پسمونده ی غذای دیگرون می مونه.

واقعا حقیقت رو نوشته بود. فکرشو کنید یکی دیگه حال و حولشو کرده و احیانا پولی هم به جیب زده، اونوقت ما نشستیم و تو خیالمون با تصاویرشون حال می کنیم. بابا ما که دستمون بهشون نمیرسه لااقل دیگه خودمونو تباه نکنیم. این حرفا رو به خودم زدما. آخه کسی نیس یه کم نصیحتم کنه مجبورم خودم خودمو نصیحت کنم.

سخن حضرت علی رو داشته باشید (خطبه ی 89 نهج البلاغه):

"

و بدانید کسیکه که از خویشتن کمک و یاری نشود (خداوند او را مساعدت و همراهی ننماید و قوه ی عاقله او را بر نفس اماره اش غلبه و توانایی ندهد) تا اینکه از جانب خود پنددهنده و جلوگیرنده (از معاصی) ایجاد شود. هیچوقت از غیر خودش برای او نه منع کننده از گناه و خطاها خواهد بود و نه نصیحت و اندرزدهنده ای پیدا می شود.

"

۴۴) عکس های آنچنانی

امروز یه سر زدم به وبلاگ تلنگرهای کاتوره ای که اسم جالبی هم داره. دیدم داوود تو پست آخرش چند تا عکس ساده از مسجد جامع  چهلستون گذاشته. تو نگاه اول یه آرامش خاصی بهم دست داد بعدش با خودم فکر کردم دلیل اینکه این عکسا رو اینجا گذاشته چی میتونه باشه؟ یه لحظه دیدم همین آرامش چند ثانیه ای و تلطیف روح می تونه بزرگترین دلیلش باشه. دمت گرم داوود جون!

نمیدونم چقد با من هم عقیده اید ولی به نظر من جذابترین تصاویر مادی، تصاویر سکسیه! اگه با من مخالفید یا دارید به خودتون دروغ میگید، یا غریزه ی جنسی ندارید، یا اینکه تصاویر خیلی والایی دیدید که از جنس دنیای مادی نبوده و شما رو به مرحله ی متعالی از انسانیت رسونده.

مطمئنا واسه من و امثال من دیدن صحنه های سکسی تبدیل شده به یه عادت زشت و دست و پا گیر. من هر جوری که فکرشو کردم دیدم نمی تونم منکر جذابیت و رنگ و لعاب این تصاویر بشم!

یادمه بارهای بار وسوسه هام از یه فکر مزخرف شروع شده. اینکه بشینم پای کامپیوتر و با یه فیلترشکن برم جاهایی که نباید برم. درست این لحظه، که این افکار اومده تو سرم آغاز کلنجار رفتانای من با خودمه که بشینم پای کامپیوتر یا نه! خیلی لحظات سخت و سرنوشت سازیه. گاهی موفق بودم که از فکرش بیام بیرون گاهی هم نبودم اما به جرات می تونم بگم که وقتی تنهام این افکار پلید خیلی بیشتر به مغزم خطور می کنه. باید بگم شیطون هم خوب می دونه چه وقتی سراغ آدم بیاد و چه جوری گناه کردن رو واسه آدم زیبا جلوه بده.

خوبه که اینجا آیه ی 43 سوره ی انعام رو بزارم:

هنگامی که مجازات ما به آنها رسید خضوع نکردند (و بیدار نشدند تا تسلیم واقعیات شوند) چون دلهایشان (در اثر تکرار اعمال ناروا) قساوت یافته و شیطان هر کاری را که انجام می دادند در نظرشان زینت می داد. 

"

فقط ترجمشو نوشتم. راستشو بخواید شرمم اومد تو یه همچنین وبلاگی که صحبت از خیلی ...ها شده آیه ی خدا رو بنویسم.

خدا هممونو ببخشه

التماس دعا!!

۴۳) نگاه عشق

کم کم دارم به این دخترک مشکوک می شم. همون که تو پست قبلی ازش گفتم. آخه اولش گفته بود که اهل ناز کشیدن و این چیزا نیس تازه فقط هم تک می زد ولی حالا مدام زنگ می زنه. منم که جواب ندادم. اگه تهران بود شاید وسوسه می شدم که جواب بدم ولی وقتی شماله می خوامش چی کار؟ الان که درگیره پروژه ی کارشناسیمم. شمالم کجا بوده. اه! امان از این وسوسه!!

یه کتاب از علی بهزادی به اسم " روزی که دریا غرق شد " می خوندم، خرده داستانی توش هست به نام " نگاه عشق". متنش اینه:

"

زمانه ای شده که تیرهای نگاه معشوق، عاشق را نمی کشد.

حتی او را مجروح هم نمی کند.

زمانه ای شده که شعرهای شورانگیزهم در معشوق اثر ندارد.

و معشوق اشارت های ابروی عاشق را درک نمی کند.

زبان رایج زمانه پول و خانه و زر و جواهر است.

زمانه ای شده که آنها که می خواهند در عشق موفق شوند

نزد جراحان زیبائی می روند.

تا ضمن کوچک کردن بینی،

لبخندی بر گوشه لب شان و اشاراتی بر ابرویشان بنشاند.

زمانه زمانه ی زیبائی های ساختگی است.

اما همه زبان خانه و طلا و جواهر را خوب می فهمند.

و اینها همان چیزهایی است که شاعران با احساس آنها را ندارند.

"

۴۲) هوس س.ک.س یا هوس شارژ؟

 دو سه سالی میشه که به چت روما سر نزده بودم. چند روز پیش که بعد مدتها رفتم، دیدم محیطش نسبت به قبل افتضاح تر شده. از هر 5تا پی ام 3تاش پیرامون س.ک.س ه و از این 3تا هم یکیش پیشنهاد هم جنس بازی و دیگر کسافت بازیاس. البته قبلنا هم بود ولی حالا بیشتر شده. چی بگم؟ من که به بعضیاشون حق می دم. چه کنن بدبختا؟ مگه این مملکت به ظاهر اسلامی راه سالم و در عین حال همواری باز گذاشته؟ یه مشت پیر پاتال دارن واسه ملت تصمیم می گیرن. اصلا یادشون نمیاد وقتی خودشون جوون بودن چه شیطونایی بودن!

بگذریم! امروز با یه دختره آشنا شدم. البته 7ماه پیش یه بار باهاش تلفنی حرف زده بودم.

 بچه ی شماله. گفت تا عید تهران نمیاد و گیر داد که من برم اونجا ببینمش. منم که گفتم درس دارم و از این شر و ورا! اونم در اومد گفت من مهره ی مار دارم تا آخر هفته می کشمت اینجا! منم تو دلم گفتم به همین خیال باش. هنوز چند ساعت نگذشته بود که تک زد به موبایلم ( خودش که زنگ نمیزنه دخترک ) در اومد گفت یه سوال بپرسم راستشو می گی؟ گفتم آره. گفت تا حالا س.ک.س داشتی؟!!!

ما رو می گی وا موندیم،لامصب بزار یه چند روز بگذره.

حالا خیال نکنید عاشق چش و ابروم شده بود، کارت شارژ می خواس!!!

مهره ی مارش این بود. کلی هم از هیکل و قیافش تعریف کرد ( از خود مچکر!!!)

منم بهش گفتم اگه من پول داشتم برات کارت شارژ بگیرم، می رفتم زن می گرفتم که دیگه محتاج توی عوضی نباشم قط کردم و دیگه هم بهش زنگ نخواهم زد!

یکی از دوستام یه بار تو مترو این بحثا رو پیش کشید و به من گفت که چقد احمقم واین حرفا رو بریز دور. منم که هیچ وقت تو بحث کم نمیارم بهش گفتم آخرین باری که س.ک.س داشتی کی بود؟ گفت چند ماه پیش. گفتم چقد خرجت شد؟ گفت 75تومن تو جیبم بود، 70تومنش رفت!

بهش گفتم خاک بر سرت من احمقم یا تو؟ 6روز تموم کار کردی پول درآوردی، همشو واسه نیم ساعت دادی به اون. واقعا که زور داره آدم کلی خرحمالی کنه و بعد اون زنیکه در عرض نیم ساعت به اندازه ی یه هفته کار کردن تو پول در بیاره. کار ندارم که باز شروع کرد واسه من توجیه کنه ولی معلوم بود که ته دلش بهش زور اومده.

فکر نکنید من مخالف رابطه ی جنسیم ولی نه اینطوری. بهترین راهش همونه که اسلام گفته، البته اسلام واقعی نه اینی که تو جامعه ی ما داره پیاده میشه. از من به شما نصیحت اگه از این پولا دارید برید زن بگیرید به خدا زن خودتون بیشتر بهتون حال میده تا این زنیکه ها! البته صیغه هم خوبه. اگه گیرتون اومد از دست ندید. مسائل بهداشتی وایمنی رو هم رعایت کنید!!!

یاد این بیت زیبا افتادم و خودم هم زیباترش کردم:

یادمان باشد اگر ... شدیم

                       طلب س.ک.س ز هر بی سر و پایی نکنیم

۴۱) بازم هوس!

دیشب یه خواب هوس آلود دیدم. خواب دیدم که باز عهدمو شکستم و کارای بد بد کردم. جالبه که تو خواب هم همون حس پشیمونی بعد گناه به سراغم اومد. باز داشتم به خودم فش می دادم که یه هو بیدار شدم. خیلی لحظه ی قشنگی بود وقتی دیدم که همش یه خواب بوده!!!

داشتم بااااااااال در میاوردم!

آخیییییش خدا رو شکر!

یه چیز جالب تر اینکه همین چند دقیقه پیش باز آقا هوسه اومد سراغم. پشت کامپیوتر بودم که از جانب یه موجود خبیس وسوسه شدم که برم یه چار تا سایت ... دید بزنم. نزدیک هم بود که برم اما یهو یاد خواب دیشبم افتادم و باقی قضایا...

خدا جون خیییلییی دوست دارم!

۴۰) وقتی که نبودم!

این چند وقت که نبودم دوستانی لطف کرده بودن و نظر گذاشته بودن. خیلی ازشون ممنونم و شرمنده که نبودم تا جواب نظرتاشونو بدم. رها حرفای قشنگی زده بود اینجا می ذارمش. من که خیلی استفاده کردم و مصمم تر شدم. شمام بخونید ضرر نمی کنید:

"

سلام داداش عزیزم
من هم این ممکلت متنفرم
اشتباه نشه من عاشق ایرانم
ولی از این اوضاع خفقان که مملکت رو گرفته متنفرم
به قول شما اگه یه نفر اومده بود درست درمون
موقع بلوغ به ما گفته بود که چی به چیه
حس غریزی چیه
شهوت چیه
ما در قبال این حس چه باید بکنیم
و چه جوری افسارش رو به دست بگیرم
تو دوران بلوغ چی کار هایی بکنیم
و چه کارهایی نکنیم
و از این جور حرفها
ولی کسی نگفت
حتی پدرم
حتی مادرم
نمی دونم چرا
ولی این مهم نیست
ما باید چرا رو  ول کنیم
به چگونه بچسبیم
چگونه باید با این مساله کنار بیاییم
داداش گلم اگه این ممکلت درست حسابی بود
و واقعا اسلام توش رعایت میشد
همه باید تا سن بیست ازدواج کرده بودن
ولی حیف که یه عده ادم به اسم اسلام و با یه کیلو ریش
حقی از مردم خودن که نمی دونم جواب خدا رو چی می خوان بدن
می بینی دل  منم عین شما خونه
اگه این مملکت درست حسابی بود
همه ما باید تا سن بیست سالگی ازدواج می کردیم
نه اینکه پسر خاله من سی سالشه و هنوز هیچی خبری از زن و بچه و .... نیست
داداش گلم به خاطر این بی خبری تو دبیرستان ما
من فهمیدم که دوستای پسرم با هم رابطه داشتن
اصلا برات قابل درک هست
اگه بدونی کسی که یه روزی بقل دستت بود
نماز می خوند
مادرس چادری بود
پدرش مومن بود
رفت و با یه پسره دیگه ...
الله اکبر
به خدا فکرش هم پشتم رو می لرزونه
من می دیدم که داره درسش روز به روز ضعیف می شه
اما هیچ کاری نتونستم بکنم
الان جز افسوس چیزی ندارم به خدا بگم
داداش عزیزم
من دردام خیلی بیشتر از این حرفاست
اگه بخوام بگم
تا صبح باید بنویسم
ولی داداش گلم باید ترک کنی
من الان خودم دارم شش ماه رو تموم می کنم
ولی خیلی از چیزها رو نشستم با خودم دو دوتا کردم
ترک کردم
تمومش کردم
باید تمومش کنی
حتما
من هم همیشه
در کنار شما هستم
اگه هم کاری داشتی در خدمتم
تا بعد خداحافظ

"

منم بهش میگم درسته که من به خاطر خیلی مسائل از این مملکت شاکیم اما به خاطر بودن تو سرزمینی که دوستای گلی مثل تو با طرز فکرای روشن توش زندگی می کنن به خودم می بالم.

موفق باشی!

۳۹) چرند و پرند

صبح تا شب، شب تا صبح بشین برنامه ریزی کن که فلان کارو بکن بهمان کارو نکن که چی؟ که زندگی طبق خواسته ی خودمون پیش بره؟ نمیشه والا!

تو اطرافیام هیچ کسو ندیدم که مثل خودم تو زندگیش برنامه ریزی داشته باشه. اما همیشه دیدم که اونا چه طور از زندگیشون لذت می برن و من دیوانه چند وقت یه بار به سرم میزنه و می خواد قید همه چیز و همه کسو بزنم.

یه مشت چرندیات واسه مخ خودم تعریف کردم که احساس می کنم دارم هر روز بیشتر از روز قبل پس می رم. مگه چه اشکالی داشت مثل سابق خیابون گردی می کردم، روزی 3-4 نخ سیگار می کشیدم، کار می کردم، پول در میاوردم، دستم تو جیب خودم ، دختربازیم سر جاش بود، هر وقت دلم می خواست چت می کردم، چند وقت یه بار فوتبال بازی می کردم، موسیقی رو ادامه می دادم، شعر می خوندم. آخ هوس کردم! اخوان روحت شاد:

"...

هر شکستی قصه ای دارد، صدایی نیز

زیر این گنبد صداها بیشتر پیچد.

این صداها گرچه می گویند

چون کمندی می شود، بی رحم و کافرکیش

تا به کیفر بیشتر بر گردن آنکو

بیشتر بی رحم و کافرکیش تر پیچد.

لیک می بینی به چشم خویش

غلبا بر گردن آن ناتوان تر کو

بیشتر درویش تر پیچد.

..."

هی! دمت گرم اخوان. ناز شستت!

اما حالا چی؟ افتادم دنبال یه مشت اراجیف. فکر و ذکرم شده درس خوندن و مثبت بودن . یه سری برنامه و قوانین مسخره دور خودم تنیدم و مدام بهشون چنگ می زنم. از فلان ساعت تا بیسار ساعت بهمان درس رو باید بخونم تا بلکه خیر سرم ارشد قبول شم. به خودم این حقو دادم که فقط به طور محدود از اینترنت استفاده کنم، در آن واحد فقط به یه دختر فکر کنم، دیگر به هیچ عنوان سیگار نکشم، توی خیابون دیدزنی نکنم، از علایقم بزنم که برسم درس بخونم.

ریدم تو این زندگی که برا خودم ساختم! کاش می شد همه چی رو از نو ساخت. تو آزمایشگاه که بودم بدجور زده بود به کلم. دلم می خواس از یکی انتقام بگیرم ولی از کی؟! یه زندگی سالم و خوب و معمولی داشتم ولی حالا چی شدم اسیر خیلی چیزا.

کلاسم که تموم شد زدم از دانشگاه بیرون تا یه مخ بزنم. تو دانشگاه  یکی دو تا  رو از قبل زیر نظر داشتم. خواستم برم جلو اما دیدم دل و دماشو ندارم. عصبی تر شدم. گفتم بعد از 3سال یه نخ سیگار بکشم جرئت اونم نداشتم. به یکی از بچه های پایه زنگ زدم بریم بیرون اونم عهد امروز مسافرت بود. گفتم بیام خونه یه خبر از بچه های اد لیستم بگیرم شانس ما هیچکی آنلاین نبود. فقط یه مشت آفلاین چرت داشتم مال چند ماه پیش! ما رو میگی هر کاری کردیم امروز یادی از گذشته ها کنیم نشد. گفتم لااقل بیام چار خط اینجا درد و دل کنم بلکه عقده ای از دنیا نرم!

عجب روز گندی بود. سر کلاس آزمایشگاه که بودم چند تا اسمس برام اومد که راس راسی تا مرز سکته پیش رفتم. لعنت به این زندگی که تو این سن و سال باید این همه حرص خورد. بابام چند وقته میاد بالا سرم میگه موهات داره کم پشت میشه. بهش می گم ای بابا مو می خوام چی کار دل خوش سیری چند؟

"

اما نمیدانی چه شبهایی سحر کردم

بی آنکه یکدم مهربان باشند با هم پلکهای من

در خلوت خواب گوارایی.

و آن گاهگه شبها که خوابم برد،

هرگز نشد کاید بسویم هاله ای، یا نیمتاجی گل

از روشنا گلگشت رویایی.

..."

۳۸) بدون عنوان!

وهاب تو پست اخیرش (جدی باشین) به نکته ی خوبی اشاره کرده.

واسه ترک کردن باید جدی بود خیلی هم جدی. به نظر من کسی که میخواد تو ترک کردنش به نتایج خوبی برسه بایستی قبل از شروع ترک حداقل نیم ساعت بشینه و با خودش خلوت کنه. هدف هاشو مرور کنه و دلایلی که باعث شد شکست بخوره تو ذهن بیاره یا بهتره که اونا رو یادداشت کنه تا دوباره مرتکب همون اشتباهات قبلی نشه. ببینه چه عواملی سد راهش شده و قبل از ترک اونا رو برطرف کنه. به عنوان یه مثال ساده اگه عکسا وفیلماى تو موبایلش باعث تحریک شدنش شده باید اونا رو پاک کنه و حدالمقدور تا یه مدت از یه گوشی ساده استفاده کنه که بلوتوث هم نداره.

ببینید دوستای من چاره ای نیست باید یه مدت به خودتون سختی بدید. واسه ماهایی که با این عادت سال ها همدم بودیم خیلی سخته که بخوایم یه شبه ترک کنیم. باید پله پله خودتونو بالا بکشید. راحت طلبی رو هم بزارید کنار! نمیشه که هیچ محدودیتی به خودتون ندید و بخواید ترک هم کنید.

بازم واسه بار هزارم میگم هیچ وقت ناامید نشید حتی در بدترین شرایط!

اگه هم پیشرفتی کردید به هیچ وجه مغرور نشید که خود من بارها از همین غرور ضربه ها خوردم.

راستی وهاب پرسیده بود جریان پست 37 چیه؟

اون پست، جوابی بود که به عشقم دادم بابت آخرین نوشته هاش. 

 

جمله ی امروز: در هر پدیده ای به دنبال موهبتی بگرد! از هر چیزی درسی بیاموز! منابع آن را کشف کن! از فرصت استفاده کن! آنچه در زندگی اتفاق می افتد به خوبی زندگی تو می افزاید. و تنفس ناآرام موجب نادرست اندیشیدن می شود، تنفس کامل، بدون مکث و آزار سبب می شود که همه وجود تو مجددا کامل، روان و آزاد شود.

۳۷) برای تو!

میدونی قصه از کجا شروع میشه؟ قصه از جائی شروع میشه که تو خودتو دست کم میگیری، از جایی شروع میشه که معنای خوشبختی رو نمی فهمی. تو نفهمیدی که من فقط با بودن اسمت هم تو زندگیم خوشبختم. نفهمیدی ماه ها دوری از تو رو به جون میخریدم تا همون چند ساعت کنارت باشم. قصه از جایی شروع میشه که من عاشقی از یادم میره. یادم میره آسون به دستت نیاوردم که حالا آسون از دستت بدم. یادم میره اگه یه دنیا دوست دارم مدام باید به زبون بیارم.

واسم نوشته بودی میری تا اینکه من خوشبخت بشم اما یادت رفته بود که تو زندگیم من فقط همین 4 سال خوشبخت بودم.

نوشته بودی که شبا تا خود اذان صبح گریه میکنی و روزا مدام سردرد داری. نازنینم مگه خودت این طور نخواستی؟ آخه من که هیچ وقت تنهات نذاشتم. ولی چرا، تنهات گذاشتم! تو بزار به حساب اینکه نابلد بودم، مغرور بودم و خودخواه.

نوشته بودی که داغون شدی. عزیز دلم حال منم بهتر از تو نیست.

نوشته بودی که زندگیتو بکن و شاد باش...

اینا حرفای آخرت بود که برام نوشتی اما بدون "هر گفتاری پایانی داره، جز گفتار عشق"