زین توبه که صد بار شکستم توبه

9 سال تباهی و 1000 بار عقبگرد. می خوام سد نتونستن رو بشکنم، بارها خواستم ولی نتونستم. هر کی هستی، هر چی بودی خوش اومدی!

زین توبه که صد بار شکستم توبه

9 سال تباهی و 1000 بار عقبگرد. می خوام سد نتونستن رو بشکنم، بارها خواستم ولی نتونستم. هر کی هستی، هر چی بودی خوش اومدی!

۱۶) دفعه ی (n+1)ام - روز بیست و سوم

خیلی دیر وقته. چند شبه هیچی ننوشتم. نه اینکه نخوام یا حرفی نداشته باشم، نه؛ فرصتشو نداشتم.

چند روزه سرم واقعا شلوغه. خوبه! هر چی آدم سرش شلوغ تر باشه بهتره.

اینجوری فکرای ناجور کمتر به سراغ آدم میاد. احساس می کنم هر روز که می گذره تنفرم نسبت به گذشتم بیشتر میشه. هر وقت فکرشو می کنم چه زمانهایی رو از دست دادم، چه فرصتایی داشتم و استفاده نکردم بیشتر پشیمون میشم.

خدا رو شکر که هر چی رو از دست دادم امیدم رو از دست ندادم و باز هم هر روز به خودم تذکر میدم که دوباره مغرور نشم. یعنی خدا جون میشه این بار کامل موفق شم و بعد از سال ها این مرض رو ترک کنم؟ اگه بشه چی میشه.

از بچگی دوست داشتم یه انسان معمولی باشم؛ نه خیلی خوشگل نه خیلی زشت، نه خیلی باهوش نه خنگ. نه اینکه بدم بیاد خوش قیافه باشم یا مخ باشم، نه! ولی همیشه از نگاه دیگران بدم می اومده.

اصلا دوست ندارم تو چشم باشم. یه وقتایی که زیادی خوش تیپ می کنم و میرم دانشگاه اعصابم خورد میشه بس که بچه ها میگن چقدر خوش تیپ شدی، چقدر این بهت میاد، اون بهت میاد. به عکسش هم هست؛ دوست ندارم کسی بهم بگه چرا موهاتو این مدلی کردی بهت نمیاد.

یادمه وقتایی که زیاد خودارضایی می کردم و پای چشام سیاه می شد، دوست نداشتم از خونه بیرون برم. اگه هم مجبور می شدم که برم، سرم رو پایین می انداختم که مبادا کسی متوجه چشمام بشه. البته می دونم شاید بی خودی حساسیت نشون می دادم ولی اعتماد به نفسم واقعا پایین می اومد.

بر عکس روزای عادی که سینه سپر تو خیابون راه می رفتم، وقتایی که استمناء می کردم همش سرم پایین می بود.

۱۵) پاسخ به نظر یکی از دوستان ( معتاد)

سلام دوست عزیز

از یه طرف خوشحالم که دارم با کسی حرف می زنم که مشکل منو داره و همو درک می کنیم از یه طرف هم ناراحت واسه اینکه چرا من و تو و خیلی های دیگه به این گناه گرفتار شدیم.

نمی دونم رابطت با خدا چقدر قویه ولی همین که اراده کردی معلومه خدا بهت نظر خاصی داره.

امیدوارم اهل روزه باشی.الان خیلی وقت خوبیه واسه ترک کردن.از این فرصت (ماه رمضان) نهایت استفاده رو بکن.

نمی خوام برات افه بزارم و نصیحتت کنم چون منم مثل خودتم.اول راهم.

اما تجربه هامو در اختیارت می زارم.

سعی کن اول از همه چیزایی که تو رو به سمت این گناه می کشونی از خودت دور کنی.مثلا اگه تصاویر اینترنت تحریکت می کنه می تونی با یک سری از نرم افزارها سایتهای مستهجن رو برای خودت فیلتر کنی یا اگه ماهواره دارید واسه یه مدت جمعش کنی و ... .

یادت باشه به امید خدا اگه پیش رفتی اصلا مغرور نشی و موفقیتتو از جانب خدا بدونی.

بهت از الان می گم خیلی سخته اما میشه. حتما قبلا تجربه ی ترک داشتی. قوی باش اگه قوی باشی می تونی.ان شاء الله

در ضمن سعی کن کمتر تنها باشی و بیشتر به مضررات این عمل فکر کنی.

از خدا می خوام کمکت کنه! منم به دعات محتاجم

۱۴) دفعه ی (n+1)ام - روز نوزدهم

 

                     هلول ماه رمضان مبارک     

 

الان که مشغول نوشتن هستم ساعت ۱۰:۰۶ شبه. تمام بدنم درد می کنه از بس امروز خسته شدم، ولی گفتم یه چهار خط بنویسم و بخوابم. آخه این خستگی ها قابل تحمله ولی خستگی بعد از استمناء واقعا غیر قابل تحمله.

یادمه اون اوایل که تازه این گناه رو شروع کرده بودم بعد از انجامش احساس کسلی می کردم اما نه خیلی. ولی هر چی گذشت و بزرگتر شدم این احساس کسالت بیشتر شد. هر بار احساس می کردم بدنم نسبت به سری قبل ضعیفتر شده.

چه خوبه که تو ترکم. به خدا اینقدر مشکلات دور و برم ریخته که اگه می خواستم به اون عمل زشت هم ادامه بدم دیگه مشکلاتم 1000 برابر می شد. باز الان خیالم راحته از نظر جسمی سالمم؛ باقی مشکلات هم به امید خدا حل میشه.

زیاد شنیدم که میگن به خدا نگید مشکل بزرگی دارم، به مشکله بگید خدای بزرگی دارم. همیشه تا لحظه ای که آدم امید داشته باشه می تونه یه راهی واسه حل مشکلاتش پیدا کنه. ولی امان از اون روزی که آدم ناامید شه.

میگن یه بار شیطون با خودش تصمیم می گیره که دیگه دست از کارایی که می کنه برداره و بچسبه به یه کار دیگه. واسه همین تمام لوازم و آلات کارش رو تو یه نمایشگاهی حراج می کنه. ابزار کارشم شامل دروغ، حسد، ریا، زنا، تهمت، غیبت و ... بوده.

همه ی این ابزاراشو به قیمت پایینی می فروخته. اما یکی از این ابزارای کارش رو که خیلی قدیمی تر و فرسوده تر به نظر می رسیده به قیمت بالایی می خواسته بفروشه. ازش می پرسن این چیه که با این همه قراضگی اینقدر گرون می فروشی؟

شیطان در جواب میگه: "این وسیله واسه من خیلی کارساز بود. همیشه وقتی با وسایل دیگم نمی تونستم کسی رو گمراه کنم، در نهایت از این وسیله استفاده می کردم. دلیل کهنگیشم اینه که زیاد ازش استفاده کردم. اسم این وسیله ناامیدیه! بعد از این که کسی از همه چیز ناامید می شد اون وقت می تونستم افسار طرف رو هر طور که خواستم به دست بگیرم."

شبم بخیر

۱۳) دفعه ی (n+1)ام - روز هفدهم

17 روز گذشت و همچنان تو ترکم. تو این چند سال که دچار این بیماری بودم یه چیزی رو خوب یاد گرفتم؛ این که گول این اعداد رو نخورم. اعدادی که هر چی بزرگتر میشه، غرور آدم بیشتر میشه؛ همین عددایی که برای خودم هر روز می شمردم که مثلا 17 روز تو ترکم.

ارادم از اولش ضعیف بود. واسه همین معمولا بعد از یه هفته که می ذاشتم کنار، دوباره شروع می کردم. البته چند بار که تصمیمم جدی تر بود بیشتر خودمو نگه داشتم.

اما یه بارش هیچ وقت از یادم نمیره. هر بار یادش می افتم داغون میشم. آخه 43 روز تو ترک باقی موندم.

تا اون جایی که یادم میاد اولین باری بود که اینهمه نفسم رو کنترل کرده بودم و میشه گفت رکوردم بوده. قبلش تصمیم جدی گرفته بودم که این بار کاملا استمناء رو ترک کنم (جدی تر از همیشه). خیلی خوب جلو رفتم خیلی سخت هم بود ولی با هر سختی بود جلوی خودمو گرفتم.

آخه آدمی که سالها گرفتار این مرض بوده باشه خیلی سخته بخواد یه باره کنار بزاره. هر روزی که می گذشت بیشتر به خودم مغرور می شدم و خدا رو بیشتر فراموش می کردم. یادم می رفت که اگه اراده ای هم تو وجودم شکل گرفته با خواست خدا شکل گرفته.

40 روز که تموم شد، خیال کردم دیگه ترک کردم و شیطون هم نمی تونه حریفم شه. اما غافل بودم که من بدون توکل بر خدا هیچی نیستم! روز 43ام فرا رسید و تمام زحماتم به باد رفت، به خاطر غفلت و غرور خودم.

همینه که میگم هیچ وقت این موضوع رو فراموش نمی کنم چون برام تجربه ای شد که به امید خدا اگه این بار تونستم ترک کنم تا آخر عمر بترسم از ثانیه ای که غرور من رو بگیره، بترسم از لحظه ای که خدا رو شاکر نباشم.

۱۲) دفعه ی (n+1)ام - روز چهاردهم

قرار بود یه شب سر فرصت در مورد کنترل فکر بگم. میشه کنترل فکر رو این طور تعریف کرد: جهت دهی مثبت به افکاری که در ذهنمون شکل می گیرن و اجتناب از تمرکز روی جوانب منفی یک موضوع. البته این تعریف منه، همین الانم ساختمش ولی بهش اعتقاد داشتم و دارم.

برای اینکه بیشتر دربارش توضیح بدم می تونم مثال های زیادی بزنم. مثلا دارم تو خیابون قدم می زنم و سرم به کار خودمه. یه دفعه وسوسه های شیطون سراغم میاد که بابا سرت رو بچرخون ببین کیا دارن از اطرافت رد میشن!

اینجا میشه:

 1- این فکر منفی رو فوری خنثی کرد. چه جوری؟ کافیه با خودم بگم باز این شیطان ملعون سر و کلش پیدا شده و هدفش هم از راه به در کردن منه. اینجاست که میگم به من چه که کی داره از کنارم رد میشه.

یه کار دیگه هم میشه کرد

 2- با خودم بگم خب مگه چیه بزار ببینم چه خبره.

اگه اولی رو انتخاب کردم یعنی فکرم رو کنترل کردم همه چیز حله و تموم میشه؛ اما اگه دومی رو انتخاب کردم یعنی نتونستم فکرم رو کنترل کنم، حالا دیگه از فکر کاری بر نمیاد و افسار فکرم رو به چشمم سپردم. اینجا هم راه نجاتی هست اونم کنترل نگاهه که سخت تر از کنترل فکره. چون منی که تو مرحله ی اول حرف شیطون رو زمین نزدم حالا تو مرحله ی دوم هم بعیده که زمین بزنم.

وقتی سیر تماشا کردم و نتونستم نه فکرم و نه نگاهم رو کنترل کنم، دیو سرکش هوس خودنمایی می کنه و اگه این رو هم نتونم کنترل کنم، نوبت شهوت می رسه و باقی قضایا. این یه مثال ساده بود که البته خیلی خطرناک نیست و معمولا نهایتا بعد از چشم چرونی خفه میشه. اما هدف از گفتن این مثال درک موضوع دیگه ای بود.

حالا فرض می کنم تو خونه تنها هستم. اولین جرقه های منفی  تو مخم زده میشه. اگه تونستم تو نطفه خفش کنم برنده ام وگرنه کار خیلی خیلی خیلی سخت میشه و معمولا این بازی رو آدم می بازه.

اینجا مثل مثال قبلی نیست. اینجا بحث جدی تره چون تنها هستم و اختیار همه کار دارم. فرض می کنم نتونستم بر افکار منفی فائق بیام: به احتمال خیلی زیاد می رم سراغ یه سری تصاویر آلوده کننده.

حالا این تصاویر می تونه از طریق ماهواره باشه، اینترنت یا CD و ... . خیلی زمان زیادی نمی بره. چون با دیدن اون چنان صحنه هایی آدم حتی به مرحله ی هوس هم نمی رسه و یک ضرب پا به مرحله ی شهوت می زاره و ... .

پایان این داستان معلومه و بعد از این داستان معلوم تر. خدا کمک کنه و خودمم تلاش که فکرم تحت کنترل خودم باشه نه شیطان.

 

۱۱) دفعه ی (n+1)ام - روز سیزدهم

آدم هر چی بزرگتر میشه مشکلات و گرفتاریهاش بیشتر میشه. دغدغه هاش هر روز بیشتر از روز قبل میشه. وقتی هم که میاد دو روز آرامش پیدا کنه، گرفتاری جدیدی براش پیش میاد.

می دونم این دنیا جای خوشی نیست محل امتحانه اما به خدا خودمونم مقصریم. نمیشه تقصیر خدا انداخت که بگیم این چه دنیاییه؟ اونچه که مسلمه زندگیهامون پر از اضطراب شده.

به نظر من این روزا کسی خوشبخت تره که آرامشش بیشتره. این چند روز اینقدر اضطراب و گرفتاری دور و برم رو گرفته که اصلا یادم میره پدیده ای بنام خودارضائی تو این دنیا وجود داره. البته با لفظ خودارضائی کاملا مخالف بودم و هستم؛ دلیل هم دارم: چون اولا خودآزاریه نه خودارضائی، ثانیا هیچ ارضائی در کار نیست.

ممکنه از نظر جسمی آدم نصفه و نیمه ارضا شه ولی از نظر روحی بدتر تشنه تر میشه و گاهی کار به دیوانگی میکشه. اما خب این لفظ جا افتاده منم از همین استفاده می کنم. داشتم به این موضوع فکر می کردم واقعا چرا تو دنیایی که این همه مشکل رو سر همه ریخته، باز مسائل جنسی اینقدر شیوع داره.

نمی دونم شاید خیلیا برای فرار از مشکلاتشون به عادات بد جنسی رو میارن. شاید با این کار میخوان برای چند ثانیه هم که شده درداشون رو فراموش کنن اما غافل از این که بعدش مشکلاتشون 1000 برابر میشه و باری رو بارشون اضافه.

 

۱۰) دفعه ی (n+1)ام - روز یازدهم

امشب از نظر روحی حالم خیلی بده. شبایی که اینجوریم دوست دارم زود بخوابم. قربون خدا برم که همه چیزش حکمت داره.

وقتی می خوابم لااقل واسه چند ساعت غم هامو فراموش می کنم. بعدشم که بیدار می شم غمه کمتر شده. البته بستگی داره موضوش چی باشه ولی به هر حال یه کم تسکین پیدا می کنه.

امشب چقدر نوشته هامو خط می زنم. انگار نمی خوام دردمو رو کاغذ بیارم، حتی واسه خودمم سانسور می کنم. نه، لااقل چند جمله بنویسم که اگه یه روز خواستم بخونمش بفهمم چم بوده.

چیزیم نیست فقط دلم واسه خانوادم می سوزه که چقدر سختی کشیدیم هممون. منظورم مشکل مالی نیست. هر چند قبلنا مشکل مالی داشتیم اما هیچی بدتر از مشکل روحی – روانی نیست.

می گن هر وقت می خوای دعا کنی اگه قبلش از ته دلت واسه دیگران دعا کنی بعد واسه خودت، خدا بیشتر خوشش میاد. خدایا غم و درد و ناراحتی و بیماری رو از همه ی خونواده ها دور کن و بهشون سلامتی و آرامش عطا فرما. امشب چی نوشتم!!!

چه ربطی داشت به خودارضایی! قرار بود هر شب چند خط در این مورد بنویسم ولی ... . آخه وقتی آدم حالش گرفتس دیگه مخش به این چیزا راه نمی ده.

برم بخوابم بهتره.    

۹) دفعه ی (n+1)ام - برگشتم

این 10 روز که باز تو ترک بودم اما نیومدم خیلی سخت گذشت. 2-3 بار نزدیک بود باز دست از پا خطا کنم ولی خدا رو شکر به خیر گذشت. به اندازه ی 10 روز پاک شدم. سخت به دستش آوردم نباید بزارم دوباره آسون از دست بره.

۸) دفعه ی (n)ام - شکستم!

فقط 9 روز!

دستمو دراز کرده بودم. تا نزدیکیای خوشبختی رفتم اما اون دیگه باهام غریبه شده. همه دارن بهم می خندن حتی این صفحه کلید هم مسخرم می کنه.

 می رم! باز از نو می سازم.غیر از این راهی ندارم. یا مرگ یا ترک!

می رم و 9 روز دیگه برمیگردم.

۷) دفعه ی (n)ام - روز نهم

پنجشنبه صبح امتحان دارم. میان ترمه ولی تاثیرگذاره. 2ترم پیش با افتادن دو تا درس 3 واحدی بدجور عقب افتادم؛ هرچند عقب افتادگیام تو دانشگاه به این یه مورد برنمی گرده.

قصد دارم 6 واحدی که تابستون برداشتم رو پاس کنم. انشاالله. یه چیزی که به تجربه برام ثابت شده اینه که استمناء تمرکز رو بدجور ازم می گرفت.

نمی دونم چطور بگم انگار نصف هوشم برای یه مدت تعطیل می شد. تو فهم درس به مشکل می خوردم. بدتر از اون سریع خسته می شدم از درس خوندن.

الان که خدا رو شکر مغزم خوب کار می کنه پنجشنبه هم می زنم تو گوش امتحان یعنی میان ترم. الان که روز نهمه هنوز افکار منفی به اون صورت احاطم نکرده. فکر کنم به خاطر اینه که خودم رو کامل مشغول کردم و یه چیز مهمه دیگه این که کمتر از قبل گذاشتم نمازام قضا شه.

رو دور خوبی افتادم. ان شاء الله که ادامه داشته باشه.