زین توبه که صد بار شکستم توبه

9 سال تباهی و 1000 بار عقبگرد. می خوام سد نتونستن رو بشکنم، بارها خواستم ولی نتونستم. هر کی هستی، هر چی بودی خوش اومدی!

زین توبه که صد بار شکستم توبه

9 سال تباهی و 1000 بار عقبگرد. می خوام سد نتونستن رو بشکنم، بارها خواستم ولی نتونستم. هر کی هستی، هر چی بودی خوش اومدی!

۲۸) تاریخچه ۳

 بعد از دیدین 7-8 تا از این فیلما یه کم از حالت بی جنبگی اولیه در اومدم و یه کم طبیعی تر رفتار میکردم! ولی یه جورایی معتادش شده بودم و معمولا 1-2 هفته یه بار یه فیلم جدید دستم میرسید. دیگه مدل خودارضاییم عوض شده بود و از حالت خوابیده به حالت نشسته ارتقاء پیدا کرد!

حالا دیگه فقط موقعى که فیلم جلوم بود استمناء میکردم. چون بدون فیلم اصلا حال نمیداد! دوم دبیرستان پام به اینترنت باز شد و منم عین خوره ها تا دستم به اینترنت رسید زرتی رفتم سراغ سایتای کثیف!

بعد از مدت ها شستم خبردار شد که هم به دیدن سایتای سکسی معتاد شدم هم این که با دیدن تصاویر زیبای این سایتها! کنترلی از خودم ندارم واطلاق عنوان معتاد زیبنده ی وجودمه!!

از قبل هم همیشه بعد از استمناء فشارهای روحی و جسمی سراغم میومد و همیشه به خودم میگفتم که بار آخرمه ولی بار آخرم نبود. اما وقتی رفتم دانشگاه دیگه این عادت برام یه کابوس شده بود. تلاشام واسه ترک جدی تر و با برنامه تر شده بودن.

 مخصوصا اینکه پای یه عشق هم به زندگیم باز شده بود و اصلا دوست نداشتم چه روحی و چه جسمی ضعفی از خودم نشون بدم. خیلی مصمم شده بودم.حالا دیگه اینترنت واسم فقط جای کثافت کاری نبود. غیر از سایتای مستهجن دنبال وبلاگای ترک خودارضایی هم بودم.

 تقریبا دو سال از رفتنم به دانشگاه میگذشت که با یکی دو تا وبلاگ آشنا شدم که نقطه ی عطفی تو زندگیم بود. یکی از اون وبلاگا، بلاگ ترک هوس بود. خوبی این وبلاگ از این جهت بود که مدام آپ میشد؛ حتی گاهی روزی چند مرتبه.

 این باعث میشد توی ترک پایدارتر شم. چون میدونستم یکی مثل من هست که مشکلمون مشترکه. اینجا بود که دنیای اینترنت، اون روی سکه اش رو هم به ما نشون داد و بعد از خسران هاى متمادى، یه منفعتی هم از خودش در کرد.

۲۷) تاریخچه ۲

یه مدت تو شوک بودم و بعدش برام عادی شد. کم کم دستم اومد این کارایی هم که من میکردم به این مسائل ربط داره. بعدشم که پای شرع وسط کشیده شد و معلم پرورشیمون زر زد که وقتی آدم جنب میشه باید غسل کنه و از این حرفا.

 یواش یواش دوزاریم افتاد که این مالوندنه گناهه! حالا ما رو میگی تازه به خودمون اومدیم که سخته دیگه نخوام انجامش بدم. آخه با عرض پوزش یه جورایی حال میداد!

منم که اون موقع یه مدرسه ی مذهبی میرفتم و خدا و قیامت سرم میشد تصمیم گرفتم که دیگه انجامش ندم. ولی نمیشد! کافی بود تنها شم و یه کم پاهام رو زمین قرار بگیره( مثلا موقع ماشین بازی!) دیگه نمیشد خودمو کنترل کنم. حتی یادمه تو اون سن دست رو قرآن میذاشتم که دیگه این کار رو نکنم آخه بعدش حس بدی پیدا میکردم.

 ولی باز انجام میدادم. خیلی از دست خودم ناراحت میشدم.

 تا اول راهنمایی بعد از اون کار مایعی ازم خارج نمیشد اگه هم میشد در حد رطوبت بود و فقط حس لذت بهم دست میداد. دوم راهنمایی که بودم دیگه منی کامل ازم خارج میشد که بار اول واقعا عذاب وجدان بدی گرفتم و برای اولین بار تا دو سه روز دپ بودم. اینجا رو من مبدا مبارزه با این بیماری میدونم که الان ده سال از اون موقع میگذره.

تا یکی دو سال بعدش به ندرت استمناء میکردم. تا این که یکی از دوستای محترمم! پای فیلمهای سکسی رو به زندگی نکبتیم گشود. یادمه اولین فیلم سکسی که دیدم آخرای ماه رمضون بود و منم با دیدن اون صحنه ها! روزه ام رو باطل کردم! اون روز یادمه اون فیلم رو 100بار عقب جلو بردم و چندین بار خودارضایی کردم طوری که یه جورایی داشتم از حال میرفتم.

۲۶) تاریخچه ۱

بد نیست یه مروری به گذشته داشته باشم که ببینیم چی شد که به عادت زشت خودارضایی گرفتار شدم. چون طولانیه در چند بخش مینویسم که هم شما خسته نشید از خوندنش هم دست بنده یهو فلج نشه! داستان از این قراره که:

از بچگی پدر مادرم جفتشون کار میکردن. واسه همین خیلی وقتا که مادربزرگم یا خالم منو از مهدکودک برمیگردوندن خونه یکی دو ساعتی تنها میموندم خونه. البته تنهای تنها که نبودم.

 اکثرا پیش همسایه و پسرش که همسن بودیم میموندم. ولی گاهی که خونه نبودن راس راسی تنها میموندم. 6سالم که بود یه بار حین بازی دیدم وقتی خودمو رو زمین میمالم یه حس جدیدی پیدا میکنم. ناخودآگاه گاهی تکرارش میکردم. نمیدونستم این کار چه معنی میده ولی یه بار که مامانم منو تو این وضع دید بدجور بهم توپید و تهدید کرد که اگه دوباره از این کارا کنی فلانت میکنم و... . منم فهمیدم که این کار هر چی هست کار بدیه و تو خونه اصلا انجامش نمیدادم.

ولی چند بار رو تخت مهد کودک خودمو مالوندم. تازه به یکی از دوستام هم یاد دادم. اونم که انجام داد واسش حس جدیدی داشت. شایدم خوشش اومد!خلاصه گذشت و ما رفتیم مدرسه. وقتی برمیگشتم خونه نهایت یه ساعت بعدش مامان بابام خونه بودن.

 وقتی هم که برمیگشتم اینقد خسته بودم که بعد ناهار میخوابیدم. واسه همین کمتر پیش میومد که فعل مالیدن رو صرف کنم! اما هنوزم گه گداری انجام میدادم.

پنجم دبستان و اول راهنمایی کم کم یه چیزایی از مسائل جنسی رو حالیمون کردن! کیا حالیم کردن؟ خب معلومه دیگه!

 تو ایران اینجور مسائل رو باید از رفیقای هم سن و سالت بشنوی. تازه فهمیدیم که این که میگن خدا این بچه رو به فلانی داده اینجورام نبوده. خدا داده ولی باباهه هم هندلشو زده! (از ما که گذشت ولی کاش مسئولای آموزش تو کشور ما یه کم شعور پیدا کنن که لااقل بچه های ما اینجور مسائل، اصولی براشون بازگو شه. ان شاءالله!)

۲۵) جوابیه

این پست رو اختصاص میدم به جواب به دو تا از نظرها.

 یکیش مربوط میشه به فضول خان عزیز. خواسته بودی نظرات تبلیغاتی رو تایید نکنم. منم باهات موافقم اما دیدیم لااقل آمار نظرها بالا نشون داده میشه و کمی ظاهرسازی بد نیست. والا خودمم وقتی میرم میبینم یه خروار نظر دارم که 99.99 درصدش تبلیغات شر و وره واقعا کفری میشم. اما به حرفت گوش میدم. گور بابای ظاهرسازی!! زین پس نظرات تجاری فیلتر میگردد قبلی ها رو هم پاک کردم! در مورد باقی نظرت هم عرض تشکر و سپاس دارم.

اما یکی دیگر از دوستان که خواسته بود نظرش تایید نشه و به شکل خصوصی مطرح شده بود نوشتند که:

من واقعا معنای «عشق» بین دو انسان رو نمیفهمم. شاید چون تا حالا عاشق نشدم. ولی واقعا نمیفهمم اگه معنای «عشق»  اینه که حاضر باشی از همه چیزت برای معشوقت بگذری، جز خدا چه کسی لیاقت «عشق» یه انسان رو داره؟

به نظرم به این چیزی که الان به طور عرفی «عشق» گفته میشه باید گفت محبت زیاد که یه طرف یا هر دو طرف رو کور و کر میکنه که عیبهای طرف دیگه رو نبینن و طرف مقابل رو جوری ببینن که لایق «عشق» باشه.

جوابیه ی بنده ی کمترین:

اولا: خوش به حالت که تا حالا عاشق نشدی. کاش که منم هیچوقت نشده بودم. خودم به درک لااقل اونو شکنجه نمیدادم.

دوما: اینکه فقط خدا لایق عشقه شکی درش نیست. اما عشق هم مثل خیلی چیزای دیگه مراتب داره، پله داره. عشق خدا اون پله بالاییست. میشه یهو پرید و رسید اون بالا ولی این کار هر کسی نیست. ماها که انسان های عادی هستیم از عشق زمینیه که به عشق آسمونی میرسیم. مثلا یه زن وقتی که عشق مادرانه رو تجربه کرد بیشتر به عشق خدا پی میبره و بیشتر به خدا نزدیک میشه. عشق جنس مخالف به هم رو هم که ما از خودمون در نیاوردیم تو فطرت بشر بوده و خواهد بود.

سوما: عشق خاصیتش همینه که کور و کر میکنه. باید سعی کنیم اگه عاشق شدیم این جنبه ی منفیشو کمرنگ کنیم و به جنبه ی مثبتش که باعث تعالی روح میشه بیشتر بها بدیم.

۲۴) عشق ممنوعه

چند روزیه ناخودآگاه سر میزنم به بلاگ های عشقولانه( بعد اون شکست عشقی که داشتم). امروز چشمم به یه وبلاگی افتاد به نام "عشق ممنوعه"

وقتی خوندمش یه حالی شدم و واسش اینطور نظر گذاشتم:  

 

 " واقعا احساس میکنی این عشقه؟!!

میفهمم آدما گاهی کر و کور میشن.

اگه از من میپرسی که میدونم نمیپرسی اسم کار تو هوسه اسم کار دوست پسرت هم هوس و خیانته.

ببین من یه عمره با هوس زندگی کردم و هم آغوش بودم اما هیچ وقت جرات نکردم نام عشق رو لکه دار کنم

به خودت بیا

خواستی یه سر بهم بزن لااقل یه فحشی چیزی نسارم کن! " 

 

میدونم تو این شرایط نباید کسی رو سرزنش کرد اما یه جورایی دلم واسه اون زن و بچه سوخت. آدم باید گاهی خودشم جای دیگری بزاری. اگه یه مردی این کارو با خودش میکرد چه حالی داشت؟ بازم زانوی عشق بغل میکرد؟!

من میگم اگه آدم یه شریک جنسی مطمئن داشته باشه خوبه چون باعث جلوگیری از هوس بازی میشه. اما بیایم فرق عشق و هوس رو بفهمیم. من این طور فهمیدم که رابطه ی هم آغوشی و یا جنسی ای عاشقوست که اولا با رضایت کامل دو طرف باشه؛ دوما هر دو طرف لذت کامل ببرن؛ سوما بدون استرس انجام شه؛ چهارما بعدش آدم عذاب وجدان نگیره ومستاصل نشه.

اگه غیر از اینا باشه یه طرف قضیه یا هر دو طرف دنبال هوس بودن و اسمش عشق نییییست!!

۲۳) چه کنم؟

میخوام یه کم به محتوای وبلاگ سمت و سوی واقعیشو بدم. البته با کمک شما! یه کم نظر بدید تا بدونم باید چیکار کنم.

چطوره از خودم بگم و تجربیات ترک کردنم؟ یا روشهای ترکی که به کار بردم؟ بالاخره باید به یه سمتی پیش بره دیگه.

قدمهای اول رو من برمیدارم. شما هم با نظراتون راهنماییم کنید!

راستی دم فضول خان هم گرم بابت مطلب قشنگش. خدا از این رفقای با مرام بیشتر به ما برسونه

۲۲) خاطره

الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد

          مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم

ز تاب آتش دوری شدم غرق عرق چون گل

          بیارای باد شب گیری نسیمی زان عرق چینم

چقد خاطره از خودش جا گذاشته! همشون بمونن یادگاری؟ یعنی سهم من از اون فقط حسرت و یه مشت خاطره بود؟

قربونت برم خدا از مصلحتت بی خبرم و به تقدیریت بی چون و چرا تن میدم؛ فقط با دل شکستم ازت یه خواهش دارم. اونو مثل فرشته های محبوبت زیر بال و پرت حفظش کن از هر چی شر و بلاست!

خدا جون روزگار حق منو ازم گرفت اما من شکایتی ندارم فقط می خوام هر چی خوبی تو دنیاست مال اون باشه!

رفتم باشگاه یه کم اونجا با بچه ها زرت و پرت کردیم بلکه روحیم عوض شه. تاثیر که داشت اما حالا حالا طول میکشه تا به رفتنش عادت کنم.

۲۱) کمی هم عاشقانه!

امروز یکی از گندترین و در عین حال سخت ترین روزای زندگیم بود. میدونم این وبلاگ جای این حرفا نیست و اگه الان وبلاگ توبه جلو چشماتونه به خاطر چیز دیگه ایه. اما چه کنم که اگه این چند خط رو هم اینجا ننویسم داغون میشم.

بدجوری تنها شدم، تنهاتر از همیشه! بالاخره بعد از 4 سال فاتحه ی یه عشق قشنگ و پاک خونده شد. خیلی سخته خاطرات 4 سال رو بخوای فراموش کنی.

خیلی سخته بغض تو گلو داشته باشی و بخوای جلو چشم دیگران خفش کنی. چه کنیم که تقدیر همیشه به میل ما پیش نمیره. اینقدر مانع جلو راه آیندمون دیدیم که به ناچار تن به جدایی دادیم.

می دونید از همون بچگی منزوی بودم. دوست زیاد داشتم ولی دوست صمیمی و به قول معروف پایه کم داشتم. چون هر وقت قرار میشد مثلا بریم سینمایی، پارکی، ... همیشه یه بهونه ای داشتم.

فقط دلم به کلکسیون آهنگام خوش بود. تا شبا چند ساعت آهنگ گوش نمیدادم خوابم نمیبرد. یه دوره ای هم افتادم دنبال موسیقی ولی زودی ولش کردم.

کلا  تو زندگیم یادم نمیاد کاری رو تا آخرش رفته باشم. از کاراته و شنا و ژیمناستیک بگیر تا موسیقی و شعر و زبان و ... . اما تو این 4 سال یکی رو داشتم که با وجود اون هیچ احتیاجی به رفیق نداشتم.

همه زندگیم شده بود. طوری که همه ی برنامه های آیندمو با وجود اون تصور می کردم. اگه درس میخوندم، اگه ورزش میکردم، اگه برنامه ریزی داشتم، اگه با هوسام مبارزه میکردم، همش به عشق اون بود.

همیشه تنها بودم ولی حالا تنهاترم. کاش هیچ وقت عاشق نمیشدم!! سعی میکنم از فردا بیشتر بیام اینجا!